منبر رسول خدا صب مرتضی

منبرِ رسولِ خدا صبِّ مرتضی
بر لب خطیب تکه کلامی دگر نداشت

یک عمر خاطراتِ دلت را ورق زدم
جز اشک و آه و غصه و خونِ جگر نداشت

از خاطراتِ آتش و از میخِ در بگیر
تا گوشواره ای که دگر گوش بر نداشت

از سینه ای که آینه ی سنگ خورده بود
تا گیسوئی که رنگِ حنایش اثر نداشت

از چادری که وصله دگر چاره اش نبود
از کوچه ای که راهِ گریزی دگر نداشت

یک شب دو شب نه بلکه چهل سالِ آزگار
کابوسِ کوچه از سرِ تو دست بر نداشت

روزی نشد که آینه ی دقِ تو به عمد
با تازیانه از برِ چَشمت گذر نداشت

صد پاره کرده ای جگرت را کریمِ دل
وقتی که درد جائی از این خوبتر نداشت

[ یا حسن مجتبی(ع) ]
دیدگاه ها (۱)

سحر چهارده است، شعر ندارم آقاکه سُرایم دو سه خطی رُخِ زیبای ...

امشبی را فالی زدم بحر دلمجواب آمد که کربلا نری میمیری....

کوله بارت بربندشاید این ماه خدا فرصت نابی باشدکه به مقصد برس...

جانم امام حسن(علیه السلام)من ‌دگــــــــــر ترس ‌ندارم‌ زشب ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط