مروارید آبی
مروارید آبی
Part ¹⁰⁷
ویو لانا
یه پیامی به گوشی کوک اومد که کوک با خوندنش یهو پاشد رفت طبقه بالا
فکر کنم جیمین باشه
دیر وقت بود و من خیلی خوابم میومد
که خداروشکر پدرم گفت...
پ/ ک خیله خوب همگی برید بخوابید دیر وقته لانا و کوک و جیمین فردا باید پنج صبح پاشن برن فرودگاه
م/ ل اره منم باید زودتر پاشم
+نه مامان اتفاقا پا نشو بخواب اینجوری هم جونگکوک هم جیمین معذب میشن پیش شما
£ دخترم بعضی چیز ها نشانه دوست داشتنه و احترامه اگه همگی بخوابیم جیمین و جونگکوک پیش خودشون چی فکر میکنن؟
+ عمو نه جونگکوک از این اخلاقا داره نه جیمین
£ موش کور نیستن که (پوکر فیس)
+باشه اصلا من تسلیم الانن برید بخوابید من برقا رو خاموش کنم
بعد از رفتن عمو و مامان و بابام دیگه کشی نبود توی پذیرایی اخربن نفر من بودم پس تمام چراغ ها رو خاموش کردم و اروم اروم از پله ها با نور چراغ قوه گوشیم رفتم بالا
در اتاق و باز کردم و رفتم داخل درم پشت سرم بستم جونگکوک نشسته بود روی تخت جلوی در
_ لانا
+ جانم؟
_ فکر کنم جیمین حالش بده
+ خب؟
_ میشه امشب...
حرفش با کلام لانا قطع شد*
+ باشه بنظرم بهترین کارو میکنی برو پیشش بخواب
فردا هر دوتاتون و بیدار میکنم
_ مرسییییی (خوشحال)
ویو کوک
وقتی لانا اجازه داد یه بوسه ای روی گونه اش کاشتم و از اتاق خارج شدم
رفتم جلوی دره جیمین
تق تق تق صدای در*
# بله؟
رفت داخل*
_ اومدم پیشت بخوابم
#همین و کم داشتم فقط
_ عععع
# چراغ هارم خاموش کن
ویو جیمین
کوک چراغ ها رو خاموش کرد و همه جا تاریک و بی صدا بود
این موقعیت داشت چشمام و گرم میکرد که سوزشی از طرف کلیه چپم حس کردم
#اییییی
_ یه بیشگون بود دیگههههه
# پسر مگه کرم داری این وقت شبی
_ نه اتفاقا حوصله ام سررفته بود
#... (مکث) عاهااا یادم اومد خب پس بگو ببینم چرا برای لانا خونه گرفتی؟
_ چون زنمه (پوکر فیس)
#نههه منظورم اینه چرا باید یکسال دیگه بیاد اینجا زندگی کنه
_....
#رمان #فیک #سناریو #واکنشات
#جونگکوک #تهیونگ #جیهوپ #نامجون #جین #جیمین #شوگا #بی_تی_اس #ارمی
Part ¹⁰⁷
ویو لانا
یه پیامی به گوشی کوک اومد که کوک با خوندنش یهو پاشد رفت طبقه بالا
فکر کنم جیمین باشه
دیر وقت بود و من خیلی خوابم میومد
که خداروشکر پدرم گفت...
پ/ ک خیله خوب همگی برید بخوابید دیر وقته لانا و کوک و جیمین فردا باید پنج صبح پاشن برن فرودگاه
م/ ل اره منم باید زودتر پاشم
+نه مامان اتفاقا پا نشو بخواب اینجوری هم جونگکوک هم جیمین معذب میشن پیش شما
£ دخترم بعضی چیز ها نشانه دوست داشتنه و احترامه اگه همگی بخوابیم جیمین و جونگکوک پیش خودشون چی فکر میکنن؟
+ عمو نه جونگکوک از این اخلاقا داره نه جیمین
£ موش کور نیستن که (پوکر فیس)
+باشه اصلا من تسلیم الانن برید بخوابید من برقا رو خاموش کنم
بعد از رفتن عمو و مامان و بابام دیگه کشی نبود توی پذیرایی اخربن نفر من بودم پس تمام چراغ ها رو خاموش کردم و اروم اروم از پله ها با نور چراغ قوه گوشیم رفتم بالا
در اتاق و باز کردم و رفتم داخل درم پشت سرم بستم جونگکوک نشسته بود روی تخت جلوی در
_ لانا
+ جانم؟
_ فکر کنم جیمین حالش بده
+ خب؟
_ میشه امشب...
حرفش با کلام لانا قطع شد*
+ باشه بنظرم بهترین کارو میکنی برو پیشش بخواب
فردا هر دوتاتون و بیدار میکنم
_ مرسییییی (خوشحال)
ویو کوک
وقتی لانا اجازه داد یه بوسه ای روی گونه اش کاشتم و از اتاق خارج شدم
رفتم جلوی دره جیمین
تق تق تق صدای در*
# بله؟
رفت داخل*
_ اومدم پیشت بخوابم
#همین و کم داشتم فقط
_ عععع
# چراغ هارم خاموش کن
ویو جیمین
کوک چراغ ها رو خاموش کرد و همه جا تاریک و بی صدا بود
این موقعیت داشت چشمام و گرم میکرد که سوزشی از طرف کلیه چپم حس کردم
#اییییی
_ یه بیشگون بود دیگههههه
# پسر مگه کرم داری این وقت شبی
_ نه اتفاقا حوصله ام سررفته بود
#... (مکث) عاهااا یادم اومد خب پس بگو ببینم چرا برای لانا خونه گرفتی؟
_ چون زنمه (پوکر فیس)
#نههه منظورم اینه چرا باید یکسال دیگه بیاد اینجا زندگی کنه
_....
#رمان #فیک #سناریو #واکنشات
#جونگکوک #تهیونگ #جیهوپ #نامجون #جین #جیمین #شوگا #بی_تی_اس #ارمی
- ۴.۷k
- ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۷)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط