سرنوشـ.زیبا
#پارت نهم
ویو کوک:
تا اینو فهمیدم سریع رفتم تو ماشین و زنگ زدم به مامانم و جواب داد
م کوک: الو سلام کوک کاریم داشتی
کوک:الو مامان چرا اینکارو کردی ؟
م کوک:چیکار کردم؟
کوک: نمیدونی؟
م کوک : نه نمیدونم
کوک:ات و چرا این کارو کردی؟
م کوک:خوب من میخوام لینا زنت بشه
کوک:مامان نمیخوام من میخوام با ات ازدواج کنم اگه اگه فقط یکبار دیگه توی زندگیم دخالت کنی خودم بای دستای خودم لینا رو میکشم
م کوک:مگه چیکار کردم ات که بغل خودته
کوک:عه نمیدونی بزار بگم ات خودکشی کرده اما زندس
م کوک: ام ام ببخشید من نمیخواستم این کارو کنم
ویو کوک:
رفتم بیمارستان دیدم ات بهوش آمده رفتم و بغلش کردم دیدم داره گریه میکنه
ات با صدای کم:منو ببخش من واقعا مجبور.....
کوک:بیا دربارش حرف نزنیم اوکی همه چی درست میشه من کلی برنامه ریختم و کلی قراره بهمون خوش بگذره اوکی؟
ات:اره
کوک: به محض اینکه حالت خوب شدی عروسی میکنم اوکی
ات:باشه
چند ماه بعد..............
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.