𝑀𝒶𝒻𝒾𝒶 𝑔𝒾𝓇𝓁
𝑀𝒶𝒻𝒾𝒶 𝑔𝒾𝓇𝓁
[Part ۸ ]
[پرش زمانی به صبح (روز پرواز)]
صبح مث همیشه لوکا عزیز منو از خواب قشنگ و رویاییم بیدار کرد ساعت ۹ و نیم بود ، پس چمدونمو جمع کردم
[عکس چمدونو میزارم]
لباسامو پوشیدمو
[عکس لباسو میزارم]
و رفتم پایین یه صبحونه کوچولو خوردمو سوار ماشین شدم و سمت فرودگاه حرکت کردم دم در بچه ها رو دیدم
ارورا : چرا من همیشه دیر میام؟ [نفس نفس]
سوهو : دیر نیومدی ما زود میایم [بچه ها کلا سوهو بیشتر اوقات سرد صحبت میکنه]
وول : بریم رفیقای گلم [بازو هانول و ارورا رو میکشه و میبره ]
خلاصه سوار جت شخصی مون شدیم و راه افتادیم سمت دبی ، تقریبا ۵ یا ۶ ساعت راه بود تا برسیم دبی . و بلخره رسیدیمممم
قرار شد بریم تو پنت هاوس مارا بمونیم خیلی جای بزرگیه پس میتونیم همه باهم اونجا بمونیم
[عکسشو میزارم]
همه مون رفتیم توی اتاقای خودمون ، فردا شب پارتی بود پس باید آماده بشیم .
منم همینطوری با یه هاتچاکلت توی دستم رفتم سمت بالکن و به ویو ی رویایی خیره شده بودم
[ویدیو ی ویو رو میزارم ]
که یهو کانگ کنارم ظاهر شد
ارورا : چی میخوای؟ [کلافه]
کانگ :نمیفهمم، ایتالیا همه چیز خوب بود چیشد؟
ارورا : [تک خنده تلخ میکنه] چیشده؟ ، چیشده! ، ممکنه برای دروغ هات باشه؟
کانگ : من که معذرت خواهی کردم !
ارورا : [ته هاتچاکلت و سر میکشه و میندازه زمین ، لیوان خورد میشه ] از لیوان معذرت بخواه!
کانگ : چی؟
ارورا :از لیوان معذرت بخواه ببین زمان برمیگرده یا نه ؟
[داشت میرفت که وایساده و سرشو یه کم برگردوند]
ارورا : برام مهم نبود کی بودی ، ولی این مهم بود که این همه مدت ، ازم پنهون کردی . من چون حرفات و باور کردم و بهت اعتماد کردم ، فکر کردم یه آدم عادی یی بهت نگفتم ،نگفتم چون میترسیدم . نمیدونم چرا کسایی که بهشون اعتماد دارم همیشه پشتشون یه خنجر پنهون کردن [لبخند تلخ]
و رفتم
☆ شرطا ۲۵ لایک ☆
[Part ۸ ]
[پرش زمانی به صبح (روز پرواز)]
صبح مث همیشه لوکا عزیز منو از خواب قشنگ و رویاییم بیدار کرد ساعت ۹ و نیم بود ، پس چمدونمو جمع کردم
[عکس چمدونو میزارم]
لباسامو پوشیدمو
[عکس لباسو میزارم]
و رفتم پایین یه صبحونه کوچولو خوردمو سوار ماشین شدم و سمت فرودگاه حرکت کردم دم در بچه ها رو دیدم
ارورا : چرا من همیشه دیر میام؟ [نفس نفس]
سوهو : دیر نیومدی ما زود میایم [بچه ها کلا سوهو بیشتر اوقات سرد صحبت میکنه]
وول : بریم رفیقای گلم [بازو هانول و ارورا رو میکشه و میبره ]
خلاصه سوار جت شخصی مون شدیم و راه افتادیم سمت دبی ، تقریبا ۵ یا ۶ ساعت راه بود تا برسیم دبی . و بلخره رسیدیمممم
قرار شد بریم تو پنت هاوس مارا بمونیم خیلی جای بزرگیه پس میتونیم همه باهم اونجا بمونیم
[عکسشو میزارم]
همه مون رفتیم توی اتاقای خودمون ، فردا شب پارتی بود پس باید آماده بشیم .
منم همینطوری با یه هاتچاکلت توی دستم رفتم سمت بالکن و به ویو ی رویایی خیره شده بودم
[ویدیو ی ویو رو میزارم ]
که یهو کانگ کنارم ظاهر شد
ارورا : چی میخوای؟ [کلافه]
کانگ :نمیفهمم، ایتالیا همه چیز خوب بود چیشد؟
ارورا : [تک خنده تلخ میکنه] چیشده؟ ، چیشده! ، ممکنه برای دروغ هات باشه؟
کانگ : من که معذرت خواهی کردم !
ارورا : [ته هاتچاکلت و سر میکشه و میندازه زمین ، لیوان خورد میشه ] از لیوان معذرت بخواه!
کانگ : چی؟
ارورا :از لیوان معذرت بخواه ببین زمان برمیگرده یا نه ؟
[داشت میرفت که وایساده و سرشو یه کم برگردوند]
ارورا : برام مهم نبود کی بودی ، ولی این مهم بود که این همه مدت ، ازم پنهون کردی . من چون حرفات و باور کردم و بهت اعتماد کردم ، فکر کردم یه آدم عادی یی بهت نگفتم ،نگفتم چون میترسیدم . نمیدونم چرا کسایی که بهشون اعتماد دارم همیشه پشتشون یه خنجر پنهون کردن [لبخند تلخ]
و رفتم
☆ شرطا ۲۵ لایک ☆
۸.۹k
۲۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.