تو توبه کن من بهشت راه برای تو ضمانت میکنم
🌷
ابوبصیر می گوید:
همسایه ای داشتم که در دستگاه امویان رفت و آمد داشت و از این راه ثروتی به دست آورده و کنیزانی خریده بود. منزلش محل اجتماع عده ای برای نوشیدن شراب شده بود و من چندین بار به خودش شکایت کردم ولی او ترتیب اثری نداد.
پس از این که اصرار و پافشاری کردم به من گفت: «من مردی آلوده به گناه و گرفتار هستم و تو مردی پاک هستی. سلام مرا به امام صادق علیه السلام برسان. امیدوارم که خداوند به وسیله تو مرا نجات بخشد.»
خدمت امام صادق علیه السلام رفتم و ماجرا را تعریف کردم.
امام به من فرمود: به همسایه ات بگو جعفر بن محمد می گوید تو دست از کارهایت بردار ، من هم ضمانت می کنم که خداوند تو را به بهشت ببرد.
وقتی به کوفه برگشتم همسایهام به دیدن من آمد. پیام امام را به او رساندم.
او پس از شنیدن پیام امام صادق علیه السلام از من خواست قسم بخورم که امام این پیام را داده است من هم سوگند خوردم.
پس از آن خداحافظی کرد و رفت چند روز که گذشت پیام داد که با من کار دارد ، وقتی به در خانه اش رسیدم از پشت در گفت: من برهنه هستم و هیچ چیز در خانه ندارم ، و هر چه داشتم انفاق کرده ام.
نزد دوستانم رفتم و برایش لباس تهیه کردم. چند روز بعد به من پیام داد که: من بیمارم پیش من بیا.
من هم برای پرستاری از او به منزلش رفتم.
تا این که روزی به حال احتضار افتاد و بیهوش شد. پس از آنکه به هوش آمد به من گفت: ای ابو بصیر، صاحب تو امام صادق علیه السلام به عهدی که با ما داشت وفا کرد و پس از این جمله ، از دنیا رفت.
همان سال در حج ، نزد حضرت صادق علیه السلام رفتم. امام با دیدن من بدون مقدمه و پیش از اینکه از در وارد شوم فرمود: ای ابو بصیر ما به عهدی که با دوستت داشتیم وفا کردیم.
🆔 @avaye_eshgh_ir
ابوبصیر می گوید:
همسایه ای داشتم که در دستگاه امویان رفت و آمد داشت و از این راه ثروتی به دست آورده و کنیزانی خریده بود. منزلش محل اجتماع عده ای برای نوشیدن شراب شده بود و من چندین بار به خودش شکایت کردم ولی او ترتیب اثری نداد.
پس از این که اصرار و پافشاری کردم به من گفت: «من مردی آلوده به گناه و گرفتار هستم و تو مردی پاک هستی. سلام مرا به امام صادق علیه السلام برسان. امیدوارم که خداوند به وسیله تو مرا نجات بخشد.»
خدمت امام صادق علیه السلام رفتم و ماجرا را تعریف کردم.
امام به من فرمود: به همسایه ات بگو جعفر بن محمد می گوید تو دست از کارهایت بردار ، من هم ضمانت می کنم که خداوند تو را به بهشت ببرد.
وقتی به کوفه برگشتم همسایهام به دیدن من آمد. پیام امام را به او رساندم.
او پس از شنیدن پیام امام صادق علیه السلام از من خواست قسم بخورم که امام این پیام را داده است من هم سوگند خوردم.
پس از آن خداحافظی کرد و رفت چند روز که گذشت پیام داد که با من کار دارد ، وقتی به در خانه اش رسیدم از پشت در گفت: من برهنه هستم و هیچ چیز در خانه ندارم ، و هر چه داشتم انفاق کرده ام.
نزد دوستانم رفتم و برایش لباس تهیه کردم. چند روز بعد به من پیام داد که: من بیمارم پیش من بیا.
من هم برای پرستاری از او به منزلش رفتم.
تا این که روزی به حال احتضار افتاد و بیهوش شد. پس از آنکه به هوش آمد به من گفت: ای ابو بصیر، صاحب تو امام صادق علیه السلام به عهدی که با ما داشت وفا کرد و پس از این جمله ، از دنیا رفت.
همان سال در حج ، نزد حضرت صادق علیه السلام رفتم. امام با دیدن من بدون مقدمه و پیش از اینکه از در وارد شوم فرمود: ای ابو بصیر ما به عهدی که با دوستت داشتیم وفا کردیم.
🆔 @avaye_eshgh_ir
۱.۵k
۲۹ خرداد ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.