به یادم هست روزی مصرانه به تو می گفتم ما هرگز ...

به یادم هست ، روزی مصرّانه ، به تو می گفتم: " ما هرگز خسته نخواهیم شد...هرگز"
اما مدتی است ، پی فرصتی میگردم شیرینم ،
تا به تو بگویم ، ما نیز ،
خسته میشویم... و خسته شدن ، حق ماست ؛
این که خسته می شویم و از نفَس می افتیم و در زانوهایمان،
دردی حس میکنیم ، مسأله ای نیست
مسأله این است که بتوانیم زیر درختی ، کنار جوی آبی ،
روی تخته سنگی ، "در کنار هم" بنشینیم ،
و خستگی از تن و روح، بتکانیم
خسته نشدن ، خلافِ طبیعت است
همچنان که، خسته ماندن
دیگر نمی گویم که ما تا زنده ایم ، خسته نخواهیم شد
بلکه می گویم: ما هرگز ، خسته نخواهیم ماند ...

#نادر_ابراهیمی
دیدگاه ها (۵)

چای می‌خورمبه تو فکر می‌کنم!به خودم می‌آیم...چای طعمِ تو را ...

تو آمدی بی آنکه بدانیخدابا تو، برای منیک بغل شعرِ نگفته فرست...

بین اقبالِ من و قسمتِ او کاش خدا گِرِهی سخت بیندازد و بازش ...

ای دل که بی گدار،به آبی نمیزدی ...بی قایقت ،میانه ی دریا چه ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط