ماجرای دختری که...
یه روز دوست پسر دختره بهش میگه بیا خونم باهم مشروب بخوریم و خوش بگذرونیم، دختره میره خونه پسره . پسره به دختره میگه بیا من اربابت بشم تو بَردَم ، دختره که نمیدونسته این اربابو برده چیه داستانش میگه باشه وقتی تموم میشه اینکار دختره گریه میکنه و میگه چرا انقدر اذیتم کردی و با پسره کات میکنه . چند روز بعدش میبینه دوست داره دوباره برده باشه ولی وقتی میره پیشه دوست پسره قبلیش اون قبول نمیکنه ، خلاصه دختر داستانمون با خیلی از پسرا دوست میشه که اربابش بشن ولی هیچ کدوم نمیتونستن مثل اون دوست پسر اولیش ارباب خوبی باشن براش با همشون کات میکنه و یه روز به فکرش میرسه که بره دارک وب و یه ارباب اجاره کنه ، چند روز بعدش ارباب اجاره میکنه از دارک وب و بعد از اینکه مرده پولو گرفته از دختره شروع میکنه دستا و پاهاشو بستن ، شروع میکنه به زدن دختره که دختر داد میزنه نزن نزن اربابای من هیچ وقت اینکارو باهام نمیکردن ولی اون مرد همینطور میزده دختره رو تا اینکه دختره بیهوش میشه دستو پاشو باز میکنه و میندازتش گوشه دیوار ، وقتی به هوش میاد میبینه کل بدنش زخمی و خونیه میره خونشون پدر و مادرش میگن چیشده ، دختره قضیه رو براشون تعریف میکنه و پدر مادرش هم تصمیم میگیرن که کمکش کنن این عادت از سرش بیفته ، بعد چند روز دوباره دختره دوس داشته ارباب اجاره کنه که داداش دختره که نظامی بوده میاد و جلوی دختره رو میگیره و یه پسریو بهش معرفی میکنه و میگه این پسر میتونه ارباب تو باشه.اون پسره رفیق داداشش بوده و قرار بوده این عادتو از سر دختره بندازه و باهم ازدواج بکنن چون دختره رو میخواسته. دختره با پسره دوست میشه و پسره یواش یواش این عادت ارباب و بردگی رو از سر دختره میندازه و دختره بعد از چند ماه دیگه دوست نداشته کسی اربابش باشه و پسره و دختره باهم ازدواج میکنن.
#arm_web
@arm.web
#arm_web
@arm.web
۳۲.۲k
۲۸ آذر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.