یکبار که دستم بند بود

یکبار که دستم بند بود
چادرم را درآوردم
مادربزرگ گفت
چادری ، چادرش را از سر نمی کشد
گفتم دستم بند است
گفت پس با دندان بگیر

سالها میگذرد
من چادرم را با چنگ و دندان سخت گرفته ام
دستم بند است..
میخواهم عالم را برای ظهورت به هم بریزم.
»



💞 چــادرانہ
💠 @chadorane
دیدگاه ها (۴)

یه ذره طولانیه 😅 این قدری که نگران چادری ها ( حزب اللهی ها ...

هر ڪس خواهان فهم و حافظه زیاد است" عســــل" بخورد.🐝 پیامبر ا...

هیچوقت از اجابتِ دعایت #ناامید نشو!#زکریا پیر بود و همسرش نا...

شیرینـــے ادبیات را زمانے چشیدم (°•😋 •°)...ڪه منو تو "ما" ش...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط