طرف گفت در رستوران نشسته بودم، همین که غذا را آوردند چشمم
طرف گفت در رستوران نشسته بودم، همین که غذا را آوردند چشمم به یک پدر و پسر فقیر افتاد که داشتند از پشت شیشه با حسرت به غذای من نگاه می کردند.
از شدت ناراحتی مجبور شدم غذا را نیمه تمام رها کنم و از رستوران بیرون بیایم. بعدا رفتند نگاه کردند دیدند یک گوجه از سالادش باقی مانده و یک ته شیشه نوشابه!
مدیونید اگر فکر کنید به سفر نیمه تمام روحانی از آمریکا به تهران ربطی داشت ...
از شدت ناراحتی مجبور شدم غذا را نیمه تمام رها کنم و از رستوران بیرون بیایم. بعدا رفتند نگاه کردند دیدند یک گوجه از سالادش باقی مانده و یک ته شیشه نوشابه!
مدیونید اگر فکر کنید به سفر نیمه تمام روحانی از آمریکا به تهران ربطی داشت ...
۳۴۸
۰۷ مهر ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.