ببین مرا به چه روزی نشاندی ام
ببین مرا به چه روزی نشاندی ام
به سمت دیوانگی هایم کشاندی ام
ببین تورا که چگونه دور رفته ای
ببین چگونه مرا از خود رهاندی ام
من خود درخت خشکی ام در سینه کویر
ای باد گله نمیکنم اگر تکاندی ام
از پنجره یک عمر به تماشایت نشستم و
افسوس با دستان خود مرا شکاندی ام
در پیش چشمهای من رفتی و باریدم
تو ابر پنداشتی مرا ،باران رساندی ام ...
شاعر شدم که با دل و روحم نویسمت
شدم همان شعری که تو هرگز نخواندی ام ...
به سمت دیوانگی هایم کشاندی ام
ببین تورا که چگونه دور رفته ای
ببین چگونه مرا از خود رهاندی ام
من خود درخت خشکی ام در سینه کویر
ای باد گله نمیکنم اگر تکاندی ام
از پنجره یک عمر به تماشایت نشستم و
افسوس با دستان خود مرا شکاندی ام
در پیش چشمهای من رفتی و باریدم
تو ابر پنداشتی مرا ،باران رساندی ام ...
شاعر شدم که با دل و روحم نویسمت
شدم همان شعری که تو هرگز نخواندی ام ...
۲.۵k
۳۰ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.