سفر جنگلی
𝐩𝐚𝐫𝐭 𝐭𝐡𝐫𝐞𝐞
کاکوچو:عه.. ایرانا منو یادت رفت!
ایزانا:اها اره خب تنها نیستم فقط این تنهاست( اشاره به تو)
-بل...
حالا رفتیم درون اتاق هایمان، ساعت تقریبا 9 شب بود و من درحال چیدن وسایل داخل چمدونم شدم در اتاقم و یه تلوزیون هم داشت برای همین روشنش کردم که یه فیلمی چیزی ببینم وسیله هارو گذاشتم و رفتم سمت یخچال که خوراکی های مجانی داشت، یه نودل هم داشت برداشتم و رفتم روی کاناپه قرمز نشستم و پتو هم روی خودم کشیدم نشستم به سریال دیدن
اندرز اتاق ایزانا و کاکوچو:
کاکوچو درحال چیدن لوازم بود و ایزانا هم خوابش میومد خب حق داشت از دست این همه ک.. صمغز معلومه خسته میشه! پس رفت روی تخت و پتو پلنگی رو کشید رو خودش و چشماشو بست و کاکوچو هم بی سر صدا از اتاق اومد بیرون داخل پذیرایی نسبتا بزرگ کلبه رفت و اما قبلش در اتاق رو بست و نشست که تلوزیون ببینه
در اتاق شیون و موچی:
موچی:داداش الان فوتبال داره بزن فوتبال
شیون:نه اخه فوتبال چیه یه خری توپو میندازه به یه خر دیگه که اون خر دیگه پاس میده به اون یکی خر و اون خر به این یکی خر توپ رو میده همینجور ادامه داره تا یه خری توپو بندازه توی دروازه که یه خری باید سعی کنه توپ نخوره تو دروازه که بخوره اون تیم خر پیروز میشه اون تیم خر دیگه میبازه کلا خر تو خره *یه نفس گفت*
موچی:ه.. ها؟! داداش نفس بکش اصلا فوتبال ولش کن بشینیم فیلم ترسناک
شیون:چطوره فیلم ترسناک واقعی باشه؟!
موچی:یعنی چی؟!
شیون:ران و ریندو کرم ریزی
موچی:موافقم بریم
درحال اماده شدن
اندرز کلبه ران و ریندو:
خب... این که کلا خوابه( ران)
ریندو هم که نشسته سریال جنایی معمایی میبینه و همه چراغا خاموشه که....
(مَشتی ها بفرمایید پارت جدید)
کاکوچو:عه.. ایرانا منو یادت رفت!
ایزانا:اها اره خب تنها نیستم فقط این تنهاست( اشاره به تو)
-بل...
حالا رفتیم درون اتاق هایمان، ساعت تقریبا 9 شب بود و من درحال چیدن وسایل داخل چمدونم شدم در اتاقم و یه تلوزیون هم داشت برای همین روشنش کردم که یه فیلمی چیزی ببینم وسیله هارو گذاشتم و رفتم سمت یخچال که خوراکی های مجانی داشت، یه نودل هم داشت برداشتم و رفتم روی کاناپه قرمز نشستم و پتو هم روی خودم کشیدم نشستم به سریال دیدن
اندرز اتاق ایزانا و کاکوچو:
کاکوچو درحال چیدن لوازم بود و ایزانا هم خوابش میومد خب حق داشت از دست این همه ک.. صمغز معلومه خسته میشه! پس رفت روی تخت و پتو پلنگی رو کشید رو خودش و چشماشو بست و کاکوچو هم بی سر صدا از اتاق اومد بیرون داخل پذیرایی نسبتا بزرگ کلبه رفت و اما قبلش در اتاق رو بست و نشست که تلوزیون ببینه
در اتاق شیون و موچی:
موچی:داداش الان فوتبال داره بزن فوتبال
شیون:نه اخه فوتبال چیه یه خری توپو میندازه به یه خر دیگه که اون خر دیگه پاس میده به اون یکی خر و اون خر به این یکی خر توپ رو میده همینجور ادامه داره تا یه خری توپو بندازه توی دروازه که یه خری باید سعی کنه توپ نخوره تو دروازه که بخوره اون تیم خر پیروز میشه اون تیم خر دیگه میبازه کلا خر تو خره *یه نفس گفت*
موچی:ه.. ها؟! داداش نفس بکش اصلا فوتبال ولش کن بشینیم فیلم ترسناک
شیون:چطوره فیلم ترسناک واقعی باشه؟!
موچی:یعنی چی؟!
شیون:ران و ریندو کرم ریزی
موچی:موافقم بریم
درحال اماده شدن
اندرز کلبه ران و ریندو:
خب... این که کلا خوابه( ران)
ریندو هم که نشسته سریال جنایی معمایی میبینه و همه چراغا خاموشه که....
(مَشتی ها بفرمایید پارت جدید)
- ۳.۹k
- ۱۵ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط