💝آرامش در آغوش طبیعت
🍎دخترکی دو سیب در دست داشت
مادرش گفت:
یکی از سیب هاتو به من میدی؟
دخترک یک گاز بر این سیب زد
و گازی به آن سیب!
لبخند روی لبان مادر خشکید!
سیمایش داد می زد که چقدر از دخترکش ناامید شده.
🍏اما دخترک یکی از سیب های گاز زده را به طرف مادر گرفت و گفت:
بیا مامان!
این یکی ، شیرین تره!!!!
مادر ، خشکش زد
چه اندیشه ای با ذهن خود کرده بود..!
✍️هر قدر هم که با تجربه باشید
قضاوت خود را به تأخیر بیاندازید
و بگذارید طرف مقابل شما فرصتی برای توضیح داشته باشد...
#طبیعت #طبیعت_زیبا #طبیعت_گردی
#داستان #داستان_کوتاه #آرامش #تلنگر
مادرش گفت:
یکی از سیب هاتو به من میدی؟
دخترک یک گاز بر این سیب زد
و گازی به آن سیب!
لبخند روی لبان مادر خشکید!
سیمایش داد می زد که چقدر از دخترکش ناامید شده.
🍏اما دخترک یکی از سیب های گاز زده را به طرف مادر گرفت و گفت:
بیا مامان!
این یکی ، شیرین تره!!!!
مادر ، خشکش زد
چه اندیشه ای با ذهن خود کرده بود..!
✍️هر قدر هم که با تجربه باشید
قضاوت خود را به تأخیر بیاندازید
و بگذارید طرف مقابل شما فرصتی برای توضیح داشته باشد...
#طبیعت #طبیعت_زیبا #طبیعت_گردی
#داستان #داستان_کوتاه #آرامش #تلنگر
۲۶.۲k
۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.