بار اولی که دیدمش در کاخ موزه سعد آباد بود . داغ زلزله تا
بار اولی که دیدمش در کاخ موزه سعد آباد بود . داغ زلزله تازه بود و با کوچکترین بهانه ای بغض منگنه شده توی گلویم پُقّی می ترکید من بودم و عصر عاشورای استاد محمود فرشچیان. . در مینیاتورهای ایرانی گردن اسبها شق و رق و صاف است و این اول تابلویی است که هم گردن اسب به پایین است و هم از نُرم واقعی اش خارج شده انگار ذوالجناح باوفا تمام تلاشش را کرده که در آغوش یکی از علیا مخدرات حرم جا شود. در سعد آباد که بودم خلوت بود هر از گاهی صدای کلاغی سکوت کاخ را جر می داد. محو تماشا بودم که توریستی موبور با شلوار لی و تیشرت سفید و دوربینی به دست با دخترکی که مترجمش بود وارد تالار شدند . پای هر تابلویی پاسست می کردند و وری نایس و وری بیوتیفول از دهانش نمی افتاد. به تابلوی عصر عاشورا که من هم کنارش ایستاده بودم رسید. دل را یکدله کردم و به دختر جوان گفتم از حادثه عاشورا چیزی می داند؟ پرسید و پاسخ داد نه گفتم حالا بپرس حسش و برداشتش را از این تصویر را برایم بگوید. حرف زدو حرف زد دخترک به سخن آمد که این مستر در کانادا فوق تخصص پوست و زیبایی است. و می گوید زن وقتی غم و اندوه زیادی به سراغش بیاید و بردلش بنشیند اولین تاثیر سریع ومستقیمش روی پوست و مو است. گفت این تصویر هفت بانو را در خود دارد که هیچکدام چهره ندارند. ولی دست ها نمایان است . دستهایی نحیف و چروکیده و لاغر و بی رمق که از اسبی که احتمالا از جنگ برگشته و زین واژگون دارد و سراغ سوار را میگیرد. مستر موبور قصه ما نادانسته روضه می خواند و بغض منگنه شده گلویم را خراش می داد. پیرمرد میگفت : من نمی دانم چه بلایی سر این خانواده آمده نمی دانم سوار این اسب که بوده ولی از نخلهای خم شده و پرنده های خونین مشخص است یک قدیس بوده . از محو بودن طبیعت اطراف مشخص است که این خانواده در زمان خود خانواده پر رنگی بوده اند جبر زمانه چادرهایشان را خاکی کرده و بور و آفتاب خورده و چروک . با پیرمرد و دخترک زیر چنارهای سعدآباد در هیابگیر کلاغها قدم زدیم . پیرمرد سیگاری گیراند و کام حبس گفت: سِی مُر عباوت عاشورا اند حوسین ... حالا من روضه خوان شده بودم و دخترک هم ترجمه روضه می کرد... کامهای سیگارش عمیق تر شده بود و پلکهایش می پرید. . گپمان که تمام شد به دخترک گفت پوستر این نقاشی را برایم پیدا کن با خودم ببرم نمی دانم حالا که در شام غریبان حوسین من در چایخانه هیاتی در بهارستان نشسته ام و این پست را می گذارم او کجاست و چه می کند؟
#حامدعسکری
#حامدعسکری
۹۸۰
۱۲ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.