دختر دستش را بریده بود، اندازه ای که نیاز به بخیه زدن داش
دختر دستش را بریده بود، اندازهای که نیاز به بخیه زدن داشت.
با شوهرش آمده بود. وقتی خواست روی تخت دراز بکشد،
شوهرش نشست و سرش را روی پاهایش گذاشت.
تمام طول بخیه زدن دستش را گرفت و نازش را کشید و قربانصدقهاش رفت.
وقتی رفتند هرکسی چیزی گفت؛
یکی گفت زنذلیل، یکی گفت لوس،
یکی چندشش شده بود
و دیگری حالش بهم خورده بود!
یادم افتاد به خاطرهای دور روی همان تخت.
خاطرهی زنی با سر شکسته که هرچه گفتم چطور شکست، فقط گریه کرد
و مردی که میترسید از پاسخ زن! زن آنقدر از بخیه زدن ترسیده بود
که باز هم #دست مرد را طلب میکرد و مرد آنقدر دریغ کرد
که من کنارش نشستم و دستش را گرفتم
و آرام در گوشش گفتم لیاقت دستانت بیشتر از اوست.
اما وقتی آنها رفتند، کسی چیزی نگفت!
هیچکس چندشش نشد
و هیچکس حالش بهم نخورد!
همه چیز عادی به نظر آمد.
و من فکر کردم ما مردمی هستیم که به دیدن آدمی بر سر دار بیشتر عادت داریم
تا دیدن مرد و زنی عاشق.
😔 😔
با شوهرش آمده بود. وقتی خواست روی تخت دراز بکشد،
شوهرش نشست و سرش را روی پاهایش گذاشت.
تمام طول بخیه زدن دستش را گرفت و نازش را کشید و قربانصدقهاش رفت.
وقتی رفتند هرکسی چیزی گفت؛
یکی گفت زنذلیل، یکی گفت لوس،
یکی چندشش شده بود
و دیگری حالش بهم خورده بود!
یادم افتاد به خاطرهای دور روی همان تخت.
خاطرهی زنی با سر شکسته که هرچه گفتم چطور شکست، فقط گریه کرد
و مردی که میترسید از پاسخ زن! زن آنقدر از بخیه زدن ترسیده بود
که باز هم #دست مرد را طلب میکرد و مرد آنقدر دریغ کرد
که من کنارش نشستم و دستش را گرفتم
و آرام در گوشش گفتم لیاقت دستانت بیشتر از اوست.
اما وقتی آنها رفتند، کسی چیزی نگفت!
هیچکس چندشش نشد
و هیچکس حالش بهم نخورد!
همه چیز عادی به نظر آمد.
و من فکر کردم ما مردمی هستیم که به دیدن آدمی بر سر دار بیشتر عادت داریم
تا دیدن مرد و زنی عاشق.
😔 😔
۸۶۶
۰۹ دی ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.