گاهی چو آب هستم و گاهی چو آتشم

.
گاهی چو آب هستم و گاهی چو آتشم
از این دو گانگی ست که بس درد می کشم
.
سویم میا و روح پریشان من مخوان
اوراق کهنه ای ز کتابی مشوشم
.
پرهیز این زمان ز من ای نازنین که من
سرتا به پای شعله و پا تا سر آتشم
.
با پای خویش ز آتش عشق تو بگذرم
خویش آزمای خویشم و روح سیاوشم
.
بستی میان به قتلم و جرمم همین که من
با خامهء خیال خود آن موی می کشم
.
دارد رواج سکهء قلب هنر، حمید
این است عیبِ من که کنون پاک و بیغشم



#حمیدمصدق
دیدگاه ها (۳)

همیشه راه های زیادی برای رفتن هستاما فقط یک راه برای آمدنبرا...

خدا نخواسته شاید که ما به هم برسیمبله نخواسته حتماً خدا به ه...

از این همه تنهایی درس های زیادی یاد گرفته امبه قدری که کمتر ...

ﻧﺮﻡ ﻧﺮﻡ ﺍﺯ ﭼﺎﮎ ﭘﯿﺮﺍﻫﻦ ﺗﻨﺶ ﺭﺍ ﺑﻮﺳﻪ ﺩﺍﺩﺳﻮﺧﺘﻢ ﺩﺭ ﺁﺗﺶ ﻏﯿﺮﺕ ﺯ ﻧﯿﺮ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط