بعد صبحانه ابروهاش بالا رفت دنبال فش رو صندل نار

بعدِ صبحانه ابروهايش بالا رفت. دنبال كيفش روي صندلي كناري گشت. درش باز بود. پاكت سيگارش را درآورد.
با چشمهاي مهربان تعارف كرد: سيگار؟
ماتِ اداهايش، لبخند زدم : نه!
يكي گذاشت كنار لبش.
گوشهء ديگر لبش گفت: - " هر وخ بعد ِ صبونه دلت سيگارخواس،... -"خــواس" را كشيده و دلبرانه گفت
– كبريت زد، نگرفت.
كبريت دوم گرفت.
جمله اش را تمام كرد: - ...بدون كه سيگاري شدي!"
خنديديم، خنده اش رفت پشت ِدود غليظ اولين پك كه صورتش را هم از من گرفت.
آخرين جرعهء چاي صبحانه كه از ته ليوان سرازير شد روي زبانم، ديدم شانزده سال است بعدِ صبحانه به او فكر مي‌كنم.

#محمد_سيادت
دیدگاه ها (۱)

دست خودت نیستجان به جانت کنندعزیزی ...!#حمید_جدیدی

بیدار می شومکه هوای داشتنت را نفس بکشم گرمای حضورت را حس کنم...

🔻تاثير بعضيا تووی زندگی آدم، بيشتر از يه اسمه، بيشتر از مدت ...

بدان ک ساعت های نبودنت دور مچم بسته نمیشوند ، حلقه میشوند دو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط