سناریو سونگمین
[وقتی اولین بار پیش هم میخوابید ]
پارت ۲
چند دقیقه گذشته بود.
صدای بارون یکنواخت شده بود، همونجوری که معمولاً آدمو میخوابه…
اما خوابت نمیبرد.
غلت زدی. سقف رو نگاه کردی.
+سونگی…
چند ثانیه هیچ جوابی نیومد. فکر کردی شاید خوابش برده.
— من خوابم نمیبره.
یه لبخند خیلی ریز نشست روی لبت.
+دقیقاً همینو میخواستم بگم.
چرخید سمتت. توی نیمتاریکی فقط خط صورتش و برق چشمهاشو میدیدی.
یه لحظه همونجوری نگات کرد، انگار داره فکر میکنه.
— خب… چیکار کنیم؟
آهی کشیدی و شونه بالا انداختی.
— یه پیشنهاد دارم…
مکث کردی.
— یهکم خطرناکتر از خوابیدنه.
+هوم چی؟
— فیلم ببینیم.
چند ثانیه ساکت موندی.
+الان؟ این وقت شب؟
سرشو تکون داد — دقیقاً به همین دلیل.
بعد با یه حالت کاملاً جدی اضافه کرد؛
— اونم ترسناک.
یه خندهی کوتاه و بیصدا از بین لباش رد شد.
+قسمت ترسناکشو مطمئن نیست ولی الان ۲ و نیم شبه قطعا جن زده میشیم
— آره.
یه نگاه معنیدار بهش انداختی.
+و میدونم فردا پشیمون میشیم.
چند لحظه مردد بود. بعد پتو رو از روی خودش کنار زد.
+باشه… ولی من میرم ببینم و تو هممیای
دستتو گرفت و آرومت بلند کرد.
پا برهنه روی زمین سرد گذاشتی. یه لرز خیلی خفیف رفت توی تنت.
اتاق کاملاً تاریک بود. فقط نور کمرنگ خیابون از لای پرده میافتاد روی دیوار.
بارون هنوز میزد و هر چند ثانیه صدای قطرهها واضحتر میشد.
از اتاق زدین بیرون.
راهرو تاریکتر بود. قدمهاتون آروم بود، انگار نمیخواستین سکوت خونه رو بشکنین.
دستت هنوز توی دستش بود.
نه محکم، نه شل… همونقدری که حس میکردی تنها نیستی.
یه رعد دوردست صدا کرد.
نه اونقدر نزدیک که بترسونی، ولی اونقدر واضح که فضا رو سنگینتر کنه.
+خب ... الان دیگه راه برگشت نداریم.
به حال رسیدین ، چراغها خاموش بودن. فقط نور تلویزیون خاموش، یه مستطیل تیره وسط دیوار ساخته بود.
کنترل رو برداشت.
— اگه امشب کابوس دیدی، نگو تقصیر من بوده.
+ قبول…به شرطی که خوراکی بیاری
خندید و چند تا خوراکی از آشپز خونه اورد و نشیت کنارت روی مبل ،و فیلم، درست همونجایی شروع شد که ...
ادامه ...
.
.
.
M☆Q
#استری_کیدز #سناریو #فیکشن #لینو #مینهو #هان #هیونجین #چانگبین #جونگین #فلیکس #بنگچان #سونگمین
پارت ۲
چند دقیقه گذشته بود.
صدای بارون یکنواخت شده بود، همونجوری که معمولاً آدمو میخوابه…
اما خوابت نمیبرد.
غلت زدی. سقف رو نگاه کردی.
+سونگی…
چند ثانیه هیچ جوابی نیومد. فکر کردی شاید خوابش برده.
— من خوابم نمیبره.
یه لبخند خیلی ریز نشست روی لبت.
+دقیقاً همینو میخواستم بگم.
چرخید سمتت. توی نیمتاریکی فقط خط صورتش و برق چشمهاشو میدیدی.
یه لحظه همونجوری نگات کرد، انگار داره فکر میکنه.
— خب… چیکار کنیم؟
آهی کشیدی و شونه بالا انداختی.
— یه پیشنهاد دارم…
مکث کردی.
— یهکم خطرناکتر از خوابیدنه.
+هوم چی؟
— فیلم ببینیم.
چند ثانیه ساکت موندی.
+الان؟ این وقت شب؟
سرشو تکون داد — دقیقاً به همین دلیل.
بعد با یه حالت کاملاً جدی اضافه کرد؛
— اونم ترسناک.
یه خندهی کوتاه و بیصدا از بین لباش رد شد.
+قسمت ترسناکشو مطمئن نیست ولی الان ۲ و نیم شبه قطعا جن زده میشیم
— آره.
یه نگاه معنیدار بهش انداختی.
+و میدونم فردا پشیمون میشیم.
چند لحظه مردد بود. بعد پتو رو از روی خودش کنار زد.
+باشه… ولی من میرم ببینم و تو هممیای
دستتو گرفت و آرومت بلند کرد.
پا برهنه روی زمین سرد گذاشتی. یه لرز خیلی خفیف رفت توی تنت.
اتاق کاملاً تاریک بود. فقط نور کمرنگ خیابون از لای پرده میافتاد روی دیوار.
بارون هنوز میزد و هر چند ثانیه صدای قطرهها واضحتر میشد.
از اتاق زدین بیرون.
راهرو تاریکتر بود. قدمهاتون آروم بود، انگار نمیخواستین سکوت خونه رو بشکنین.
دستت هنوز توی دستش بود.
نه محکم، نه شل… همونقدری که حس میکردی تنها نیستی.
یه رعد دوردست صدا کرد.
نه اونقدر نزدیک که بترسونی، ولی اونقدر واضح که فضا رو سنگینتر کنه.
+خب ... الان دیگه راه برگشت نداریم.
به حال رسیدین ، چراغها خاموش بودن. فقط نور تلویزیون خاموش، یه مستطیل تیره وسط دیوار ساخته بود.
کنترل رو برداشت.
— اگه امشب کابوس دیدی، نگو تقصیر من بوده.
+ قبول…به شرطی که خوراکی بیاری
خندید و چند تا خوراکی از آشپز خونه اورد و نشیت کنارت روی مبل ،و فیلم، درست همونجایی شروع شد که ...
ادامه ...
.
.
.
M☆Q
#استری_کیدز #سناریو #فیکشن #لینو #مینهو #هان #هیونجین #چانگبین #جونگین #فلیکس #بنگچان #سونگمین
- ۸۸۷
- ۰۱ دی ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط