مرگ بی پایان پارت ۲۹
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
جونگوک ویو
من دلم میخاد برم و به ا. ت بگم که خیلی دوستش دارم و میخام برگرده و در کنار هم بچمون رو بزرگ کنیم و بهش بگیم این زندگیه اصلی و درستشه اخه واقعا ما به هم میایم و میدونم که ا. ت هم یه حسایی بهم داره ولی غرورش اجازه نمیده که بهم بگه
ا. ت ویو
صبح بیدار شدم و رفتم بیمارستان دیدم نیک. میگه بیاکارت دارم
نیک: ا. ت میخاستم یه چیزی رو بهت بگم
ا. ت: بگو
نیک: میگم من دیگه دوست ندارم و نمیخام با احساساتت بازی کنم و میخام طلاق بگیریم و همه چیز رو تموم کنیم
ا. ت: داری جدی میگی.؟(بابغض)
نیک.: متاسفانه کاملا جدیم.
ا. ت: دیگه حتی اسم منم نیار باشه و هرچی هم ازم داشتی فراموش کن (با گریه)
نیک: باشه (بابغض)
از زبان راوی
ا. ت با گریه بیمارستان رو ترک. کرد و الارو هم نیاورده بود سوار ماشین شد و به سمت خونه رفت
خب اینم براتون گذاشتم حال کنید
جونگوک ویو
من دلم میخاد برم و به ا. ت بگم که خیلی دوستش دارم و میخام برگرده و در کنار هم بچمون رو بزرگ کنیم و بهش بگیم این زندگیه اصلی و درستشه اخه واقعا ما به هم میایم و میدونم که ا. ت هم یه حسایی بهم داره ولی غرورش اجازه نمیده که بهم بگه
ا. ت ویو
صبح بیدار شدم و رفتم بیمارستان دیدم نیک. میگه بیاکارت دارم
نیک: ا. ت میخاستم یه چیزی رو بهت بگم
ا. ت: بگو
نیک: میگم من دیگه دوست ندارم و نمیخام با احساساتت بازی کنم و میخام طلاق بگیریم و همه چیز رو تموم کنیم
ا. ت: داری جدی میگی.؟(بابغض)
نیک.: متاسفانه کاملا جدیم.
ا. ت: دیگه حتی اسم منم نیار باشه و هرچی هم ازم داشتی فراموش کن (با گریه)
نیک: باشه (بابغض)
از زبان راوی
ا. ت با گریه بیمارستان رو ترک. کرد و الارو هم نیاورده بود سوار ماشین شد و به سمت خونه رفت
خب اینم براتون گذاشتم حال کنید
- ۳۷.۱k
- ۰۳ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۷)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط