پسر بچه ای پرنده زيبايی داشت
پسر بچه ای پرنده زيبايی داشت
او به آن پرنده بسيار دلبسته بود
حتی شب ها هنگام خواب
قفس پرنده را كنار رختخوابش
می گذاشت و می خوابيد
اطرافيانش كه از اين همه عشق
و وابستگی او به پرنده باخبر شدند
از پسرک حسابی كار می كشيدند
هر وقت پسرک از كار خسته می شد
و نمی خواست كاری را انجام دهد
او را تهديد می كردند كه الان پرنده اش را
از قفس آزاد خواهند كرد و پسرک با
التماس می گفت: نه كاری به پرنده ام نداشته باشيد
هر كاری گفتيد انجام می دهم
تا اينكه یک روز صبح برادرش او را صدا زد
كه برود از چشمه آب بياورد و او با سختی
و كسالت گفت خسته ام و خوابم می آید
برادرش گفت: الان پرنده ات را از قفس رها می كنم
پسرک آرام گفت:
خودم ديشب آزادش كردم
با آزادی او خودم هم آزاد شدم
آزاد شو از هر آنچه تو را اسیر خود کرده است.
او به آن پرنده بسيار دلبسته بود
حتی شب ها هنگام خواب
قفس پرنده را كنار رختخوابش
می گذاشت و می خوابيد
اطرافيانش كه از اين همه عشق
و وابستگی او به پرنده باخبر شدند
از پسرک حسابی كار می كشيدند
هر وقت پسرک از كار خسته می شد
و نمی خواست كاری را انجام دهد
او را تهديد می كردند كه الان پرنده اش را
از قفس آزاد خواهند كرد و پسرک با
التماس می گفت: نه كاری به پرنده ام نداشته باشيد
هر كاری گفتيد انجام می دهم
تا اينكه یک روز صبح برادرش او را صدا زد
كه برود از چشمه آب بياورد و او با سختی
و كسالت گفت خسته ام و خوابم می آید
برادرش گفت: الان پرنده ات را از قفس رها می كنم
پسرک آرام گفت:
خودم ديشب آزادش كردم
با آزادی او خودم هم آزاد شدم
آزاد شو از هر آنچه تو را اسیر خود کرده است.
۵۴.۲k
۲۳ اسفند ۱۴۰۰