قصه از همین جا شروع شد

.
قصه از همین جا شروع شد
همینجا که من از پیله دلتنگی رها شدم
دیدمت،عاشق شدم و عشق تو مرا از زیر خاک به اوج آسمان ها به میان گل ها کشاند و من شدم پروانه و هر لحظه که کنارم بودی بی آنکه بدانی به دورت می‌گشتم و هر لحظه که نبودی....
وای از آن روزها که نبودی به دور خودم حصاری میکشیدم و گرد خیالت می‌گشتم.تلخ بود در این جهان بی تو بودن.
اما میدانی از آن روز که رفتی من هم رفتم،برگشتم به پیله تنهایی خودم و تا روز آمدنت انتظار رهایی را میکشم.
تا روزی که بیایی و من همان جهانگرد عاشق شوم که جهان کوچکش در عشق تو خلاصه می کرد.
دیدگاه ها (۱)

.بیا خانه ای بسازیمبا دست های خودماننقاشیِ اتاق و ایوانش با ...

.نقاش هادلشان که از آدم ها میگیرد با مداد رنگی به جان کاغذ ه...

عشق ( درد بی پایان)

#گفتی مرا که چونی در روی ما #نظر کنگفتی خوشی تو بی‌ما زین طع...

#گفتی مرا که چونی در روی ما #نظر کنگفتی خوشی #تو بی‌ما زین #...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط