خسته در بند غمم، بال و پرم میسوزد
خسته در بند غمم، بال و پرم میسوزد
نفسم با جگر شعله ورم میسوزد
با دلم زهر چه کرده است، خدا می داند
جگرم نه که ز پا تا به سرم میسوزد
ز آن همه ظلم که دشمن به سرم آورده
در غمم زار نشسته پسرم میسوزد
گر چه در آتشم و پا به زمین میکوبم
قصه ی کرببلا بیشترم میسوزد
هر که این قصه شنیده است، ولی من دیدم
خون دل خوردم و شب تا به سحر نالیدم
نفسم با جگر شعله ورم میسوزد
با دلم زهر چه کرده است، خدا می داند
جگرم نه که ز پا تا به سرم میسوزد
ز آن همه ظلم که دشمن به سرم آورده
در غمم زار نشسته پسرم میسوزد
گر چه در آتشم و پا به زمین میکوبم
قصه ی کرببلا بیشترم میسوزد
هر که این قصه شنیده است، ولی من دیدم
خون دل خوردم و شب تا به سحر نالیدم
۱.۶k
۱۹ شهریور ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.