رفته های او.
رفته های او.
من دختر کشاورزی بودم . باید باری خونوادم کاری میکردم سن زیادی نداشتم.
باید شیر میدوشیدیم
به گوسفندا غذا میدادیم
و کار میکردیم .
رفته رفته که بزرگ میشودیم . قالی بافی یاد گرفتم. وقتی قالی می بافتم
فهمیدم که بعضی ها آیندشونو روی
قالی می بافن و بعضی ها زندگی شون ولی من فهمیدم که دارم
ایده سود و کور خودمو مینویسم
ولی بازم این چیزی که میبینیم
وقتی یک روز برای بردن چایی
برای خان رفته بودم.
شنیدم که داشتن راجب
به تاجری حرف میزدند
میگفتند که دارد به روستای ما می آید.
تا کمک خیری کند و برای پسر جوانشان عروسی جور کنند.
من باشنیدن این حرفها
فهمیدم که دیگر جای نگرانی نیست و
از این به بعد شاید زندگی راحت داشته باشیم ولی برعکس زندگیم نابود داشت می شُود.
اگر مایل به پارت بعد هستید بگید.
من دختر کشاورزی بودم . باید باری خونوادم کاری میکردم سن زیادی نداشتم.
باید شیر میدوشیدیم
به گوسفندا غذا میدادیم
و کار میکردیم .
رفته رفته که بزرگ میشودیم . قالی بافی یاد گرفتم. وقتی قالی می بافتم
فهمیدم که بعضی ها آیندشونو روی
قالی می بافن و بعضی ها زندگی شون ولی من فهمیدم که دارم
ایده سود و کور خودمو مینویسم
ولی بازم این چیزی که میبینیم
وقتی یک روز برای بردن چایی
برای خان رفته بودم.
شنیدم که داشتن راجب
به تاجری حرف میزدند
میگفتند که دارد به روستای ما می آید.
تا کمک خیری کند و برای پسر جوانشان عروسی جور کنند.
من باشنیدن این حرفها
فهمیدم که دیگر جای نگرانی نیست و
از این به بعد شاید زندگی راحت داشته باشیم ولی برعکس زندگیم نابود داشت می شُود.
اگر مایل به پارت بعد هستید بگید.
۱۶۰
۲۳ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.