درست مثل باغه . . . یا جنگل یا همچین چیزی
درست مثل باغه . . . یا جنگل یا همچین چیزی
حیاطمون رو میگم
پر درخت...که بعضی هاشون از کت و کول دیوار همسایه بالا رفتن
خیلی بلندن مثه سرو . . . بعضیاشونم خیلی کوتاهن
همون انگور ها و نهال لیمو و نارنجی که بابا چند ماه پیش گذاشتشون تو خاک
و یا نخلی که با قد کوتاهش قصد داره سایه بون باشه
یا گل های رنگ رنگی که دیگه تو باغچه نیستن
و همون بهتر که نیستن
نیستن ببین یکی تو حیاطه
هی بین شاخه ها میرقصه و تاب میخوره و هو میکشه
تا نباشن ببینن خورشید قهرش گرفته
تا نباشن ببینن همون یکی داره با آبادی چیکار میکنه
داره شادابی و طراوت رو از خونه میبره...یا شایدم از کل ده
میبره جنوب . . . جنوب زمین . . . خودش گفت
اونایی که دیگه نیستن خبر ندارن همون یکی رخت و لباس درخت ها رو دریده
رنگ از رخسارشون پریده . . . و قراره بیشتر بپره
همون یکی گفت:
«ولی برمیگرده . . . بهار که بیاد . . . دوباره تو حیاط پر از بهار نارنج میشه.»
بلند فکر کردم:«اما طول میکشه که...»
همون یکی یه سیلی زد تو موهام . . . پخش و پلاشون کرد
بعد تو گوشم زو کشید تو برای رسیدن به بهار باید از پاییز و زمستون رد بشی!
اینو یه جایی خونده بودم . . . اما نمیدونم کجا
بی تفاوت و سریع خودشو از بین موهام کشید بیرون و رفت
رفت تا خبر رسیدن خزون رو به گوش تابستون برسونه
تابستون بیچاره باور کرد
رخت و لباساشو جمع کرد
ای تابستونم . . . نیومده باید بری
باید بره . . . میره جنوب . . . جنوب زمین . . . همون یکی گفت
راستی اسمش چی بود؟! باد؟!! فکر کنم همین بود
تابستونم برو . . . به مهر میگم پشت سرت آب بریزه
اگر هم مهر نامهربونی کرد
یلدا که اومد حتما پشت سرت آب میریزه . . . !
#آسیمو #پاییز #خودنویس
حیاطمون رو میگم
پر درخت...که بعضی هاشون از کت و کول دیوار همسایه بالا رفتن
خیلی بلندن مثه سرو . . . بعضیاشونم خیلی کوتاهن
همون انگور ها و نهال لیمو و نارنجی که بابا چند ماه پیش گذاشتشون تو خاک
و یا نخلی که با قد کوتاهش قصد داره سایه بون باشه
یا گل های رنگ رنگی که دیگه تو باغچه نیستن
و همون بهتر که نیستن
نیستن ببین یکی تو حیاطه
هی بین شاخه ها میرقصه و تاب میخوره و هو میکشه
تا نباشن ببینن خورشید قهرش گرفته
تا نباشن ببینن همون یکی داره با آبادی چیکار میکنه
داره شادابی و طراوت رو از خونه میبره...یا شایدم از کل ده
میبره جنوب . . . جنوب زمین . . . خودش گفت
اونایی که دیگه نیستن خبر ندارن همون یکی رخت و لباس درخت ها رو دریده
رنگ از رخسارشون پریده . . . و قراره بیشتر بپره
همون یکی گفت:
«ولی برمیگرده . . . بهار که بیاد . . . دوباره تو حیاط پر از بهار نارنج میشه.»
بلند فکر کردم:«اما طول میکشه که...»
همون یکی یه سیلی زد تو موهام . . . پخش و پلاشون کرد
بعد تو گوشم زو کشید تو برای رسیدن به بهار باید از پاییز و زمستون رد بشی!
اینو یه جایی خونده بودم . . . اما نمیدونم کجا
بی تفاوت و سریع خودشو از بین موهام کشید بیرون و رفت
رفت تا خبر رسیدن خزون رو به گوش تابستون برسونه
تابستون بیچاره باور کرد
رخت و لباساشو جمع کرد
ای تابستونم . . . نیومده باید بری
باید بره . . . میره جنوب . . . جنوب زمین . . . همون یکی گفت
راستی اسمش چی بود؟! باد؟!! فکر کنم همین بود
تابستونم برو . . . به مهر میگم پشت سرت آب بریزه
اگر هم مهر نامهربونی کرد
یلدا که اومد حتما پشت سرت آب میریزه . . . !
#آسیمو #پاییز #خودنویس
۳.۸k
۳۱ شهریور ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.