عشق پنهان پارت ۱۲
Part 12
مایکی درو برام باز کرد
کینو:خیله خب ممنون
رفتم داخل اتاق و درو بستم یه کتاب از تو کتابخونه برداشتم و نیم خیز رو تخت دراز کشیدم و شروع به خوندن کتابم کردم که درمورد دختری هفده به اسم فابل بود که پدرش وقتی چهارده سالش بود داخل یه جزیره دزدان دریایی خطرناک ولش کرده که یهو صدای در میاد...تق تق تق
کینو:بیا تو
ریندو درو باز میکنه و میاد داخل
ریندو:سلام خواهر کوچولو
لبخند ریز میزنم
کینو:سلام داداشی
کتابو میبندم و میشینم و ریندو میاد کنارم میشینه و بغلم میکنه و منم متقابل بغلش میکنم متوجه شدم به جز جنگل بغل ران و ریندو هم بهم آرامش میده از بغلش میاد بیرون و دستمو میگیره که یهو اون دستبند نقره ای که واسه تولد ۱۵ سالگیم یعنی آخرین روزی که پیششون بودم دستمه و از دیدنش جا خورد
ریندو:هنوز میپوشیش؟
کینو:از اون روز درش نیوردم
ریندو لبخند کمیابشو زد و پیشونیمو بوسید
ریندو:گوش کن اگه میخای اینجا باشی باید به دوتا چیز توجه کنی
کینو:چی؟
ریندو:اول از همه هیچ وقت از مایکی درمورد گذشتش نپرس چون یکی از دوستاش که فک کنم اسمش باجی بود و خواهرش و برادراش رو از دست داده و این باعث شده آسیب ببینه پس هرگز نپرس یا اسم نیار
وایسا اون الان گفت باجی مرده؟
ریندو:و دومیش اینه که باید تتوی بونتن رو بزنی
کینو:اون مشکلی نیست ولی بنظرم زوده
ریندو:منم موافقم اما تا اون موقع انتخاب کن کجا بزنی
کینو:باشه
ریندو:خب من باید برم
پیشونیمو میبوسه و بلند میشه
کینو:باشه بعدا میبینمت
و از اتاق میره بیرون همین که رفت دنیا رو سرم آوار شد یعنی چی باجی مرده؟من اون موقع که با مایکی و باجی دوس بودم از باجی خوشم میومد یعنی چی مرده؟
دستمو رو چشام چشام گذاشتم و مالیدمشون عالیه اینم از باجی اما جدا از اون......حس میکنم از باجی خوشم نمیومده از همون اول یعنی ممکنه......نه امکان نداره سرمو تکون دادم تا فکر از سرم بپره
کتابمو برداشتم و رفتم تو بالکن و کتابو رو میز گذاشتم رفتم بیرون تا آشپزخونه رو پیدا کنم و واسه خودم قهوه درس کنم
ادامه دارد.......
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.