عرضم تمام امشب بریم در خانه ناز دانه امام حسین(ع) حضرت رق
عرضم تمام امشب بریم در خانه ناز دانه امام حسین(ع) حضرت رقیه(س) عرض ارادتی داشته باشیم. انشا الله برویم شام و از نزدیک، عرض ارادتی داشته باشیم. قدیمها حرم حضرت رقیه(س) خیلی کوچک بود. افراد خیر خانههای اطراف را خریدند و به حرم اضافه کردند.
ولی در کنار حرم حضرت(س) یک یهودی بود که خانهاش را نمی فروخت هر چه قدر پول هم برایش میدادند نمیفروخت. اما یک روزی دیدند، آن یهودی آمده میگوید: خانه من مجانی در اختیار حرم است.
گفتند: آقا شما که با پول هم راضی نبودید بدهید، حالا مجانی میدهید؟ گفت من از این خانم معجزه دیدهام من به این دختر سه ساله ارادت دارم. گفتیم چه معجزهای دیدی؟
گفت: خانم من مریض بود مشکلی داشت حامله شده بود. موقع زایمان بردیم بیمارستان گفتند: نمیشود خانم شما را بیهوشش کنیم.
ولی اگر بیهوشش نکنیم طبق نظر همه پزشکان گفتند: یا بچه میمیرد، یا خانمت میمیرد، شما امضا کن اگر مشکلی پیش آمد، ما مسئول نباشیم.
گفت: من هر چی کردم دلم نیامد امضا کنم چون نه دلم میخواست که خانمم بمیرد؛ نه دلم میآمد که بچه ام بمیرد. گفت: من دلم شکست یادم آمد کنار خانه ما از همه جای دنیا میآیند به این خانم نذورات میآورند گفتم: ای رقیهای(س) دختر امام حسین(ع)، من درمانده شدهام.
اگر از خدا بخواهید، که کمک کند این مادر و بچهام سالم بمانند، من خانه ام را نذر شما میکنم. گفت خانمم را بردند اتاق عمل کار زایمان تمام شد.
من رفتم تو اتاق دیدم هم خانمم سالم است، هم بچهام سالم است. گفت: دیدم خانم من گریه میکند، منقلب است. گفتم: خانم چرا گریه میکنی؟ گفت: شما نذری کرده بودی؟ گفت: موقعی که میخواستند، من را بیهوش کنند، یک دختر سه سالهای کنار تخت من بود.
گفت: به شوهرت بگو آن نیتی که کرده عمل کند. گفتم: درست است من نذر کردهام که خانهام را وقف این خانم کنم.
جان عالمی به قربانت
ولی در کنار حرم حضرت(س) یک یهودی بود که خانهاش را نمی فروخت هر چه قدر پول هم برایش میدادند نمیفروخت. اما یک روزی دیدند، آن یهودی آمده میگوید: خانه من مجانی در اختیار حرم است.
گفتند: آقا شما که با پول هم راضی نبودید بدهید، حالا مجانی میدهید؟ گفت من از این خانم معجزه دیدهام من به این دختر سه ساله ارادت دارم. گفتیم چه معجزهای دیدی؟
گفت: خانم من مریض بود مشکلی داشت حامله شده بود. موقع زایمان بردیم بیمارستان گفتند: نمیشود خانم شما را بیهوشش کنیم.
ولی اگر بیهوشش نکنیم طبق نظر همه پزشکان گفتند: یا بچه میمیرد، یا خانمت میمیرد، شما امضا کن اگر مشکلی پیش آمد، ما مسئول نباشیم.
گفت: من هر چی کردم دلم نیامد امضا کنم چون نه دلم میخواست که خانمم بمیرد؛ نه دلم میآمد که بچه ام بمیرد. گفت: من دلم شکست یادم آمد کنار خانه ما از همه جای دنیا میآیند به این خانم نذورات میآورند گفتم: ای رقیهای(س) دختر امام حسین(ع)، من درمانده شدهام.
اگر از خدا بخواهید، که کمک کند این مادر و بچهام سالم بمانند، من خانه ام را نذر شما میکنم. گفت خانمم را بردند اتاق عمل کار زایمان تمام شد.
من رفتم تو اتاق دیدم هم خانمم سالم است، هم بچهام سالم است. گفت: دیدم خانم من گریه میکند، منقلب است. گفتم: خانم چرا گریه میکنی؟ گفت: شما نذری کرده بودی؟ گفت: موقعی که میخواستند، من را بیهوش کنند، یک دختر سه سالهای کنار تخت من بود.
گفت: به شوهرت بگو آن نیتی که کرده عمل کند. گفتم: درست است من نذر کردهام که خانهام را وقف این خانم کنم.
جان عالمی به قربانت
۱.۰k
۲۴ آبان ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.