تقاص عشق
پارت ۵۲
{ سئول ساعت ۱۰ صبح }
دینا لباسه قشنگی را پوشیده بود با بدو از اتاق اش خارج شد و سمته اتاق جیمین رفت با عجله وارده اتاق جیمین شد
اسلاید ۲ لباس دینا
اما جیمین رویه تخت اش خواب بود دینا بابایی گفت و رویه تخه کناره جیمین نشست با دست های کوچیک اش جیمین را تکون میداد و همش میگفت بابایی اما جیمین بیدار نمیشد
دینا : بابایی بیدال سو دیل شد بابایی بابایی چسم هاتو باز کن وگلنه ناراحت میسم بابایی
دینا بوسه ای کوچیکی روبه گونه جیمین گذاشت و با صدای بلند گفت
دینا : باباییییییییییی
جیمین چشم هایش را باز کرد و نگاهی به دینا کرد دینا رو تو بغل اش گرفت و دوباره به خواب رفت خیلی ناز بغل اش کرده بود دینا داشت کوچولو کوچولو حرف میزد
اما جیمین قصد بیدار شدن رو نداشت
دینا : بابایی چلا بیدال نمیسی بگو بابایی
دست های کوچک اش را رویه چشم های جیمین گذاشت و با خود اش میگفت
دینا : بابایی وقتی چسم هاتو باز کنی یعنی بیدال سدی بابایی من خیلی چسم های زیبایی داله ولی الان باید بیدال سی
جیمین چشم هایش را باز کرد و بوسه ای را رویه پیشانی دینا گذاشت رویه تخت نشست و دینا هم جلو اش رویه تخت ایستاد و دست هاشو گذاشت رویه کمر اش
دینا : بابایی زود باس آماده سو باید بلیم
جیمین : باشه کوچولوم
جیمین از رویه تخت پایین شد سمته کمد رفت و لباسی برداشت دینا هم دنباله جیمین راه میرفت و همش میگفت
دینا : عجله کن بابایی دیل سد آهان لباس میپوشی من پشته دل منتظل میمونم
جیمین : آفرین به دختره کوچولم
دینا با بدو از اتاق خارج شد و پشته در ایستاد جیمین لباس اش را عوض کرد و موهایش را شونه زد
اسلاید ۳ استایل جیمین
در را باز کرد دید دینا پشته در ایستاده دینا دست جیمین را گرفت
دینا : بلیم زود دیل سد
جیمین : باشه کوچولوم بریم
به حیاط عمارت رفتن و سوار ماشین شدن و سمته مهدکودک حرکت کردن
دینا : بابایی تو صبحانه نخولدی
جیمین درحال رانندگی گفت
جیمین : اشکالی نداره
دینا : واقعا
جیمین : آره کوچولوم
ات با بچه های دیگه تویه مهدکودک منتظر جیمین و دینا بود همه اومده بودن بجز جیمین و دینا مینی بوس ایستاده بود
ات : پس کجایین ..
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.