.
.
بارزترین ویژگی شب، تاریکی و آرامش آن است. این روزها ما هم برق داریم، هم چراغ، قدیم ها این چیزها نبود. کوچه ها را با مشعل و اینجور چیزها روشن می کردند، که آنها هم نور درست و حسابی نداشتند و می شده تابوت یک نفر را روی دوش گرفت و با امنیت کامل از کوچه ها رد شد. همان کوچه هایی که ساکن همان تابوت، در روز روشن، برای عبور از آنها امنیت نداشت.
برای همین تاریکی کوچه ها بوده که زیاد کسی شب ها بیرون نمی آمده و تبعا شهر، شب ها خلوت می شده است.
بخاطر خلوتی شب بود که اگر کسی در خانه اش گریه می کرد، بقیه صدایش را می شنیدند و به شوهرش می گفتند به همسرت بگو، که یا شب گریه کند یا روز.
این خلوتی و سکوت شب خیلی هم خوب نبوده. به بچه ی تازه یتیم شده که نمی توان گفت گریه نکن، مجبوری بگویی آرام گریه کن. خب کوچک است، باید راحت گریه کند، نمی شود که. اما کوچه خلوت است، می شنوند.
بدترش می دانی چیست؟ اینکه مرد باشی و ناگهان از درون آتش بگیری. مثلا بفهمی چرا گفته باید از روی لباس غسل دهی. می شود آرام گریه کرد؟ می شود نعره نزد؟ بخدا نمی شود... و این شب، هنوز که هنوز است شب است. که اگر سحر شده بود، می فهمیدیم آن تابوت را کجا بردند... در حال گریه بهتر ازین نمی توانم بنویسم
بارزترین ویژگی شب، تاریکی و آرامش آن است. این روزها ما هم برق داریم، هم چراغ، قدیم ها این چیزها نبود. کوچه ها را با مشعل و اینجور چیزها روشن می کردند، که آنها هم نور درست و حسابی نداشتند و می شده تابوت یک نفر را روی دوش گرفت و با امنیت کامل از کوچه ها رد شد. همان کوچه هایی که ساکن همان تابوت، در روز روشن، برای عبور از آنها امنیت نداشت.
برای همین تاریکی کوچه ها بوده که زیاد کسی شب ها بیرون نمی آمده و تبعا شهر، شب ها خلوت می شده است.
بخاطر خلوتی شب بود که اگر کسی در خانه اش گریه می کرد، بقیه صدایش را می شنیدند و به شوهرش می گفتند به همسرت بگو، که یا شب گریه کند یا روز.
این خلوتی و سکوت شب خیلی هم خوب نبوده. به بچه ی تازه یتیم شده که نمی توان گفت گریه نکن، مجبوری بگویی آرام گریه کن. خب کوچک است، باید راحت گریه کند، نمی شود که. اما کوچه خلوت است، می شنوند.
بدترش می دانی چیست؟ اینکه مرد باشی و ناگهان از درون آتش بگیری. مثلا بفهمی چرا گفته باید از روی لباس غسل دهی. می شود آرام گریه کرد؟ می شود نعره نزد؟ بخدا نمی شود... و این شب، هنوز که هنوز است شب است. که اگر سحر شده بود، می فهمیدیم آن تابوت را کجا بردند... در حال گریه بهتر ازین نمی توانم بنویسم
۲.۷k
۱۷ اسفند ۱۳۹۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.