پارت ۱۷: «مافیای سفید»
پارت ۱۷: «مافیای سفید»
+داشتیم میرفتیم خونه که یهو بابامو دیدم جونگکوک هم تعجب کرد که چرا دارم اینقدر با دقت بهش نگاه میکنم
_ات چیزی شده
+جونگکوک اون بابای من بود
_کی
+این همون ماشینی که جلومونه
_باشه وایسا تعقیبش کنم
+جونگکوک داشت تعقیب می کرد که به یه عمارت بزرگ رسیدیم ولی واقعا خیلی بزرگ بود
_ات مطمئنی همون بود
+آره مطمئنم
_ات امکان نداره
+چرا
_چون اون دشمنه من و مافیاس
+ولی اون بود قشنگ معلوم بود
_ولی فکر می کردم اونا سه سال پیش مردن
+آره منم همین فکرو میکردم
_ات من الان خستم فردا باهم تحقیق می کنیم
+باشه(رفتیم خونه من رفتم لباسامو در بیارم پیراهنم رو در آورده بودم که جونگ کوک وارد اتاق شد
_ا/ت میگم ها.....
+یااااااا جونگ کوکا برو بیرون
_باشه باشه ولی بدنت واقعا س/ک/س/یه
+دوتا بالشت برداشتم انداختم بهش گمشو بیرون اونم رفت من تو این چند روز واقعا عاشق جونگکوک شده بودم و نمی تونستم ازش دل بکنم ولی بعضی وقت ها هم واقعا رو عصاب آدمه ولی نمیشه بهش اعصبانی شد نشستم روی صندلی میز آرایشم و آرایشم رو پاک کردم و یه لباس خواب کیوت برداشتم و پوشیدم (اسلاید دوم)
_تق تق ... کارت تموم شد
+شد آره بیا تو
_باشه
+اومد تو کتش رو همینجوری جلوی چشمام در آورد و منم صورتم رو برگردوندم......یاااا داری چیکار می کنی
_متاسفم بیبی ولی باید کل شب عادت کنی
+چرا
_چون گرممه و با یه شرتک می خوابم
+باشه حالا تموم شدی برگردم
_ها آره
+تو داشتی چیزی میگفتی
_ها....داشتم می گفتم اون واقعا پدرت باشه چیکار می کنی
+نمی دونم
_چرا نمی دونی
+چون خوابم میاد بیا بخوابیم
_باشه...تو برو بخواب منم میام
+رفتم روی تخت دراز کشیدم اول روی لبم یه چیز خیلی نرم احساس کردم بعد جونگکوک منو کشید بغلش منم از خدا خواسته تو بغلش خوابیدم
پایان پارت شرطا ۱۰ لایک ۱۰ کامنت 😘
+داشتیم میرفتیم خونه که یهو بابامو دیدم جونگکوک هم تعجب کرد که چرا دارم اینقدر با دقت بهش نگاه میکنم
_ات چیزی شده
+جونگکوک اون بابای من بود
_کی
+این همون ماشینی که جلومونه
_باشه وایسا تعقیبش کنم
+جونگکوک داشت تعقیب می کرد که به یه عمارت بزرگ رسیدیم ولی واقعا خیلی بزرگ بود
_ات مطمئنی همون بود
+آره مطمئنم
_ات امکان نداره
+چرا
_چون اون دشمنه من و مافیاس
+ولی اون بود قشنگ معلوم بود
_ولی فکر می کردم اونا سه سال پیش مردن
+آره منم همین فکرو میکردم
_ات من الان خستم فردا باهم تحقیق می کنیم
+باشه(رفتیم خونه من رفتم لباسامو در بیارم پیراهنم رو در آورده بودم که جونگ کوک وارد اتاق شد
_ا/ت میگم ها.....
+یااااااا جونگ کوکا برو بیرون
_باشه باشه ولی بدنت واقعا س/ک/س/یه
+دوتا بالشت برداشتم انداختم بهش گمشو بیرون اونم رفت من تو این چند روز واقعا عاشق جونگکوک شده بودم و نمی تونستم ازش دل بکنم ولی بعضی وقت ها هم واقعا رو عصاب آدمه ولی نمیشه بهش اعصبانی شد نشستم روی صندلی میز آرایشم و آرایشم رو پاک کردم و یه لباس خواب کیوت برداشتم و پوشیدم (اسلاید دوم)
_تق تق ... کارت تموم شد
+شد آره بیا تو
_باشه
+اومد تو کتش رو همینجوری جلوی چشمام در آورد و منم صورتم رو برگردوندم......یاااا داری چیکار می کنی
_متاسفم بیبی ولی باید کل شب عادت کنی
+چرا
_چون گرممه و با یه شرتک می خوابم
+باشه حالا تموم شدی برگردم
_ها آره
+تو داشتی چیزی میگفتی
_ها....داشتم می گفتم اون واقعا پدرت باشه چیکار می کنی
+نمی دونم
_چرا نمی دونی
+چون خوابم میاد بیا بخوابیم
_باشه...تو برو بخواب منم میام
+رفتم روی تخت دراز کشیدم اول روی لبم یه چیز خیلی نرم احساس کردم بعد جونگکوک منو کشید بغلش منم از خدا خواسته تو بغلش خوابیدم
پایان پارت شرطا ۱۰ لایک ۱۰ کامنت 😘
۵.۹k
۲۱ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.