Beautiful vampir 🍷
Beautiful vampir 🍷
خون اشام زیبا🍷
انچه گذشت
_من میرسونمت
part ²²
فردا
ات ویو
از خواب بیدار شدم ساعت رو چک کردم ۹ بود بلند شدم کار های مربوط رو انجام دادم و یه چیزی اماده کردم
بابا هنوز بیدار نشده بود پس رفتم بیدارش کنم
در اتاقش رو زدم
+پدر؟
پدر:.......
+بابا؟
پدر:........
+دارم میام داخلا نگی چرا بدون در اومدی تو
در اتاقش رو باز کردم دیدم خونه نیست
ای خدا پس من این همه مدت داشتم با خودم حرف میزدم .........ای خدا
صبحونه رو خوردم دراما دیدم
ساعت رو نگاه کردم ۶ بود بلد شدم بلند شدم و یه دوش ۱۵ مینی گرفتم
اومدم مو هام رو خشک کردم و شروع کروم ارایش کردم
زیاد از ارایش غلیظ خوشم نمیاد یه ارایش ملایم انجام دادم و لباسم رو با لباسی که روی تخت بود عوض کردم برای بار اخر ساعت رو چک کردم ۷ بود همون لحظه صدای بوق ماشین رو شنیدم
کفش هام رو پوشیدم و رفتم پایین
دیدم کوک به ماشینش تکیه داده
+سلام کوکی
_سلام بیب زود اومدی
+گفتم زیاد منتظرت نذارم بده؟ کار بدی کردم مگه؟(خنده)
_نه عزیزم کار خوبی کردی (خنده)
+بریم؟
سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم
نزدیک ویلایی که مهمونی برگزار میشه بودیم که
_ات؟
+جونم؟
_اونجا از کنار من تکون نخور زیاد هم نوشیدنی نخور
+کوک چرا انقدر حساس شدی تو هیچ وقت بهم بابت اینجور چیزا گیر نمیدادی
_چون نمیخوام اتفاقی که اون سری افتاد دوباره پیش بیاد
+کوکی جونم نگران نباش دیگه لویی نیست که بخواد کاری بکنه
_اره ولی از این میترسم که خون اشام های دیگه که مثل من این موضوع رو مخفی میکنن این بو رو احساس کنن
+عزیزم نگران نباش هیچ اتفاقی نمیوفته
_باشه ولی بازم تو از کنارم جم نخور
+چشمممم(با خنده)........
خون اشام زیبا🍷
انچه گذشت
_من میرسونمت
part ²²
فردا
ات ویو
از خواب بیدار شدم ساعت رو چک کردم ۹ بود بلند شدم کار های مربوط رو انجام دادم و یه چیزی اماده کردم
بابا هنوز بیدار نشده بود پس رفتم بیدارش کنم
در اتاقش رو زدم
+پدر؟
پدر:.......
+بابا؟
پدر:........
+دارم میام داخلا نگی چرا بدون در اومدی تو
در اتاقش رو باز کردم دیدم خونه نیست
ای خدا پس من این همه مدت داشتم با خودم حرف میزدم .........ای خدا
صبحونه رو خوردم دراما دیدم
ساعت رو نگاه کردم ۶ بود بلد شدم بلند شدم و یه دوش ۱۵ مینی گرفتم
اومدم مو هام رو خشک کردم و شروع کروم ارایش کردم
زیاد از ارایش غلیظ خوشم نمیاد یه ارایش ملایم انجام دادم و لباسم رو با لباسی که روی تخت بود عوض کردم برای بار اخر ساعت رو چک کردم ۷ بود همون لحظه صدای بوق ماشین رو شنیدم
کفش هام رو پوشیدم و رفتم پایین
دیدم کوک به ماشینش تکیه داده
+سلام کوکی
_سلام بیب زود اومدی
+گفتم زیاد منتظرت نذارم بده؟ کار بدی کردم مگه؟(خنده)
_نه عزیزم کار خوبی کردی (خنده)
+بریم؟
سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم
نزدیک ویلایی که مهمونی برگزار میشه بودیم که
_ات؟
+جونم؟
_اونجا از کنار من تکون نخور زیاد هم نوشیدنی نخور
+کوک چرا انقدر حساس شدی تو هیچ وقت بهم بابت اینجور چیزا گیر نمیدادی
_چون نمیخوام اتفاقی که اون سری افتاد دوباره پیش بیاد
+کوکی جونم نگران نباش دیگه لویی نیست که بخواد کاری بکنه
_اره ولی از این میترسم که خون اشام های دیگه که مثل من این موضوع رو مخفی میکنن این بو رو احساس کنن
+عزیزم نگران نباش هیچ اتفاقی نمیوفته
_باشه ولی بازم تو از کنارم جم نخور
+چشمممم(با خنده)........
۵.۹k
۰۵ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.