امروز تولد دوستم بودیم اخر سر رفتیم تو اتاقش شروع کردیم د
امروز تولد دوستم بودیم اخر سر رفتیم تو اتاقش شروع کردیم درباره ی چیزای ترسناک حرف زدن...بعد وقتی داشتیم حرف میزدیم چراغا خاموش بود...
دوستم یه عروسک داشت..
اون اهنگ میخوند ولی خاموش بود...
یهو وسط حرفامون شروع کرد به خوندن...
و ما هیچ کدوم به اون دست نزده بودیم...
بعد بش شک کردیم...
و تریسیدیم...
دوربین کار گذاشتیم...
چراغ رو خاموش کردیم و رفتیم بیرون...
رفتیم تا با یکی از دوستامون تا دمه در بریم...
رفتیم تو اسانسور..
یه چراغی تو اسانسور بود..
تو اینه هی خاموش و روشن میشد...
ولی میدیدیش اینجوری نبود..
خلاصه رفتیم پایین...
یه سری پله بود...
که میرفت به پارکینگ...
خیلی ترسناک بود...
و ما اونجا...
یه سایه ی سیاه دیدیم....
قسم میخورم با جفت چشام دیدم..
از پله ها رفتیم بالا...
وقتی رسیدیم بالا...
دیدیم اسانسور داره میاد بالا...
در صورتی که هیچکس پایین نبود...
رفتیم تو خونه...
رفتم تو اتاق و ویدیو رو دیدیم...
هی دیدیم هی دیدیم...
ولی هیچی نشد...
اخر ویدیو...
دست عروسک از پایین رفت بالا...
به قران قسم میخورم دارم راس میگم..
خیلی ترسیدیم...
انگار هی میخواست مارو اذیت کنه...
هر دفعه یه چیزی رو تکون میداد...
خیلیییی ترسیده بودیم...
یه بار عروسک رو تکون میداد...
یه بار دستمال رو از رو میز رو زمین پرت کرد...
درو باز و پسته کرد...
و اونجوری که یکی از دوستام خیلی از این چیزا سر در میاره...
چون پنچ نفر بودیم..
پنج تا بلا سرمون میاد...
سه تاش شد...
و دوتا مونده...
اون دوتا ممکنه تو خونه ی خودمون اتفاق بیوفته...
به هفت جدمممم دارم راست میگمممم جوووون خودممم مرگگگ خودمممم دارم راست میگم
دوستم یه عروسک داشت..
اون اهنگ میخوند ولی خاموش بود...
یهو وسط حرفامون شروع کرد به خوندن...
و ما هیچ کدوم به اون دست نزده بودیم...
بعد بش شک کردیم...
و تریسیدیم...
دوربین کار گذاشتیم...
چراغ رو خاموش کردیم و رفتیم بیرون...
رفتیم تا با یکی از دوستامون تا دمه در بریم...
رفتیم تو اسانسور..
یه چراغی تو اسانسور بود..
تو اینه هی خاموش و روشن میشد...
ولی میدیدیش اینجوری نبود..
خلاصه رفتیم پایین...
یه سری پله بود...
که میرفت به پارکینگ...
خیلی ترسناک بود...
و ما اونجا...
یه سایه ی سیاه دیدیم....
قسم میخورم با جفت چشام دیدم..
از پله ها رفتیم بالا...
وقتی رسیدیم بالا...
دیدیم اسانسور داره میاد بالا...
در صورتی که هیچکس پایین نبود...
رفتیم تو خونه...
رفتم تو اتاق و ویدیو رو دیدیم...
هی دیدیم هی دیدیم...
ولی هیچی نشد...
اخر ویدیو...
دست عروسک از پایین رفت بالا...
به قران قسم میخورم دارم راس میگم..
خیلی ترسیدیم...
انگار هی میخواست مارو اذیت کنه...
هر دفعه یه چیزی رو تکون میداد...
خیلیییی ترسیده بودیم...
یه بار عروسک رو تکون میداد...
یه بار دستمال رو از رو میز رو زمین پرت کرد...
درو باز و پسته کرد...
و اونجوری که یکی از دوستام خیلی از این چیزا سر در میاره...
چون پنچ نفر بودیم..
پنج تا بلا سرمون میاد...
سه تاش شد...
و دوتا مونده...
اون دوتا ممکنه تو خونه ی خودمون اتفاق بیوفته...
به هفت جدمممم دارم راست میگمممم جوووون خودممم مرگگگ خودمممم دارم راست میگم
۱۶.۲k
۰۲ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۴۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.