دلنوشته
#دلنوشته
شاید برای بزرگ شدن زود بود..
شاید باید ڪوچڪ می ماندیم
تا 20 سالگی..،
تا 30 سالگی
تا 60 سالگی اصلاً..
ڪوچڪ می ماندیم و زندگی می ڪردیم
مثل 4 سالگی موقع دروغ گفتن خنده مان می گرفت
دویدنمان از سر شوق بود
و گریه هایمان بخاطر افتادن بستنی
درد ها با بوسه ی پدر آرام و اشڪ ها روی دامن مادر خشڪ میشد..
ما قـــــد ڪشیدیم،
ولی بزرگ نشده بودیم
و هنوز خیلی ڪوچڪ بودیم ڪه پلڪی زدیم و دیدیم وسط یڪ مسابقه ی بزرگیم،
آدم ها را دیدیم ڪه می دوند،
خسته می شوند،
گریه می ڪنند،
هل می دهند،
زمین می خورند،
بلند می شوند،
باز می دوند می دوند و می دوند...
تازه داشتیم آدم ها را نگاه می ڪردیم
تازه می خواستیم بپرسیم اسم مسابقه چیست ؟ چرا باید بدوییم؟ اگر ندویم چه میشود؟
تازه می خواستیم بند ڪفش هایمان را سفت ڪنیم...
ڪه یڪ نفر،دو نفر،ده نفر لگدمان ڪردند و رد شدند،
وقتی ڪه خوب له شدیم؛نفر هزارم قبل از آن ڪه از روی مان رد شود،یقه مان را گرفت،بلندمان ڪرد و گفت :
"پاشو...زندگیه...باید بدویی.."
خدا خیر بدهد نفر هزارم را..
مـــــا می دویم...
با ڪفش هایی ڪه هنوز بندش باز است..
شاید برای بزرگ شدن زود بود..
شاید باید ڪوچڪ می ماندیم
تا 20 سالگی..،
تا 30 سالگی
تا 60 سالگی اصلاً..
ڪوچڪ می ماندیم و زندگی می ڪردیم
مثل 4 سالگی موقع دروغ گفتن خنده مان می گرفت
دویدنمان از سر شوق بود
و گریه هایمان بخاطر افتادن بستنی
درد ها با بوسه ی پدر آرام و اشڪ ها روی دامن مادر خشڪ میشد..
ما قـــــد ڪشیدیم،
ولی بزرگ نشده بودیم
و هنوز خیلی ڪوچڪ بودیم ڪه پلڪی زدیم و دیدیم وسط یڪ مسابقه ی بزرگیم،
آدم ها را دیدیم ڪه می دوند،
خسته می شوند،
گریه می ڪنند،
هل می دهند،
زمین می خورند،
بلند می شوند،
باز می دوند می دوند و می دوند...
تازه داشتیم آدم ها را نگاه می ڪردیم
تازه می خواستیم بپرسیم اسم مسابقه چیست ؟ چرا باید بدوییم؟ اگر ندویم چه میشود؟
تازه می خواستیم بند ڪفش هایمان را سفت ڪنیم...
ڪه یڪ نفر،دو نفر،ده نفر لگدمان ڪردند و رد شدند،
وقتی ڪه خوب له شدیم؛نفر هزارم قبل از آن ڪه از روی مان رد شود،یقه مان را گرفت،بلندمان ڪرد و گفت :
"پاشو...زندگیه...باید بدویی.."
خدا خیر بدهد نفر هزارم را..
مـــــا می دویم...
با ڪفش هایی ڪه هنوز بندش باز است..
۲.۶k
۰۱ شهریور ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.