فیک:
فیک:
The girl I bon’t like
پارت 6
نکته:بچه ها پارت قبلی پارت 5 بود اما اشتباه زدم 4 با تچکر 🙏💗 روناکــــــ....
سانهی:
بعد دستمو گرفت و سمت اشپز خونه ی خونش برد و هلم داد ت بعد صدا زد:
_ خانم چووییی... خانم چوییی (با داد )
گوشامو گرفت و گفتم:
+هوی عنتره اورانگوتان لندهور چه مرگته داد میزنی؟
یهو از عصبانیت سرخ شد چشاشم همراش سرخ شد و همون لحظه فرشته نجات من خانم چویی اومد و گفت:
_جانم پسرم... جانم....
منم رفتم پشته خانوم چویی معلوم بود زن گلیهـ... تا خانم چویی رو دید گفت:
_ سلام... به این نفله بگین وظایفه شوو...!
+ نفله....
خانم چویی نزاشت جواب بدمـ میدونست اوضاع خطریه:
_شما ب کارتون برسین ... من به این نفله میگم...😁😜
با تعجب نگاهش کردم و دستمو کشید و برد ت اشپزخونه اون الدنگم رفتــ.... و خانم چویی گفت:
_ دختر چرا اینقد جوابشو میدی؟!... میفهمی اگه عصبی شه یا تورو میکشه یا خودشو... هیچی نگوو!؟
اب دهنمو قورت دادمو گفتم:
+سانهی!...خوشحال میشم بهم بگین سانهی...
_عزیز دلم منم اون چوییم... بهم بگو اون....
+ باشه... اون جونم...!!!
نگاه چن نفر کردم ک داشتن کار میکردن ت اشپژ خونه....
رفتم نزدیک یاد جونا و می چا و رزان و سانا و آچا افتادمـ از بچگی با هم دست فروشی میکردیمـ... از بچگی فقیر بودیم اونوقت این پسره منو از خانوادم و خواهرامو دوستام جدا کرد... بذار حالیت میکنم اشکامو ک مسابقه میدادن پاک کردم و یه لبخند زوری زدم رو به اون جون گفت:
+کارای من چیه اون جونم...!
_ عزیزم چیزی نیست باید غذاشو براش ببری سر موقع نهار ساعت 2 شام ساعت 9 و صبحانه ساعت 8 و وانشونم قبل از اینکه بیان خونه باید با اب سرد پر باشه و لباساشون هر صبح اتو داشته باشن و لباس کثیف نداشته باشن و کفشاشون واکس کشیده باشه اتاقشون همیشه تمیز باشه و تختشونم همینطور...
دهن شده بود مث اندازه کره ی مریخ...!گفتم:
+دیه چی؟!؟!؟!
خندید و گفت میدونم سخته ولی اگه یه ذره اشتباه شه اخراجت میکنه!...
پوزخندی زدم و گفتم:
_از خدامه!..
دیع گفت:
_ بذار اتاقتم نشونت بدمـ..
اصن نگاه خونش نکردم یه سوت واسه خوشگلیش زدم که اون خندید و ت دلم گفتم الان میگه چه دختره ندیدستـ.. 😸 از پله های مارپیچ شیشه ایی گذشتیم و وارد یه سالن بزرگ و شیک با ست مشکی کامل شدیمـــ ت دلم گفتم این پسره 99 درصد افسردگی شدید دارع و یا شکست عشقی خورده از این حرفم خندم گرفت یه در سفید ته سالن نشونم داد و گفت این اتاقته درشو باز کرد نگاش کردم کلن سفید بودد یه پنجره رو ب گلای رز باغ داشت و یه پرده ی حریر سفید داشت و یه تخت یه نفره با روکش طرح دار سفید یه میز ارایش مفسل ک البته من هیچی نمیفهمم از ارایش و پارکتای سفید و یع در دیه بود ک مطمئنم حموم و بود کنارشم یه در دیه ک فهمیدم سرویسه و یه کمد بزرگ درشو باز کردم....
The girl I bon’t like
پارت 6
نکته:بچه ها پارت قبلی پارت 5 بود اما اشتباه زدم 4 با تچکر 🙏💗 روناکــــــ....
سانهی:
بعد دستمو گرفت و سمت اشپز خونه ی خونش برد و هلم داد ت بعد صدا زد:
_ خانم چووییی... خانم چوییی (با داد )
گوشامو گرفت و گفتم:
+هوی عنتره اورانگوتان لندهور چه مرگته داد میزنی؟
یهو از عصبانیت سرخ شد چشاشم همراش سرخ شد و همون لحظه فرشته نجات من خانم چویی اومد و گفت:
_جانم پسرم... جانم....
منم رفتم پشته خانوم چویی معلوم بود زن گلیهـ... تا خانم چویی رو دید گفت:
_ سلام... به این نفله بگین وظایفه شوو...!
+ نفله....
خانم چویی نزاشت جواب بدمـ میدونست اوضاع خطریه:
_شما ب کارتون برسین ... من به این نفله میگم...😁😜
با تعجب نگاهش کردم و دستمو کشید و برد ت اشپزخونه اون الدنگم رفتــ.... و خانم چویی گفت:
_ دختر چرا اینقد جوابشو میدی؟!... میفهمی اگه عصبی شه یا تورو میکشه یا خودشو... هیچی نگوو!؟
اب دهنمو قورت دادمو گفتم:
+سانهی!...خوشحال میشم بهم بگین سانهی...
_عزیز دلم منم اون چوییم... بهم بگو اون....
+ باشه... اون جونم...!!!
نگاه چن نفر کردم ک داشتن کار میکردن ت اشپژ خونه....
رفتم نزدیک یاد جونا و می چا و رزان و سانا و آچا افتادمـ از بچگی با هم دست فروشی میکردیمـ... از بچگی فقیر بودیم اونوقت این پسره منو از خانوادم و خواهرامو دوستام جدا کرد... بذار حالیت میکنم اشکامو ک مسابقه میدادن پاک کردم و یه لبخند زوری زدم رو به اون جون گفت:
+کارای من چیه اون جونم...!
_ عزیزم چیزی نیست باید غذاشو براش ببری سر موقع نهار ساعت 2 شام ساعت 9 و صبحانه ساعت 8 و وانشونم قبل از اینکه بیان خونه باید با اب سرد پر باشه و لباساشون هر صبح اتو داشته باشن و لباس کثیف نداشته باشن و کفشاشون واکس کشیده باشه اتاقشون همیشه تمیز باشه و تختشونم همینطور...
دهن شده بود مث اندازه کره ی مریخ...!گفتم:
+دیه چی؟!؟!؟!
خندید و گفت میدونم سخته ولی اگه یه ذره اشتباه شه اخراجت میکنه!...
پوزخندی زدم و گفتم:
_از خدامه!..
دیع گفت:
_ بذار اتاقتم نشونت بدمـ..
اصن نگاه خونش نکردم یه سوت واسه خوشگلیش زدم که اون خندید و ت دلم گفتم الان میگه چه دختره ندیدستـ.. 😸 از پله های مارپیچ شیشه ایی گذشتیم و وارد یه سالن بزرگ و شیک با ست مشکی کامل شدیمـــ ت دلم گفتم این پسره 99 درصد افسردگی شدید دارع و یا شکست عشقی خورده از این حرفم خندم گرفت یه در سفید ته سالن نشونم داد و گفت این اتاقته درشو باز کرد نگاش کردم کلن سفید بودد یه پنجره رو ب گلای رز باغ داشت و یه پرده ی حریر سفید داشت و یه تخت یه نفره با روکش طرح دار سفید یه میز ارایش مفسل ک البته من هیچی نمیفهمم از ارایش و پارکتای سفید و یع در دیه بود ک مطمئنم حموم و بود کنارشم یه در دیه ک فهمیدم سرویسه و یه کمد بزرگ درشو باز کردم....
۶.۸k
۰۸ خرداد ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۳۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.