این روزها

این روزها
در اسارت دستان سکوت
به سر می برم و
تازیانه های غم به
دلم ریش می زنند.
جلاد بی رحم حسرت
طناب بغض به گردنم می آویزد.
و توده های
ابرهای سیاه بارانی
چشمانم را احاطه کرده اند.
این یاغیان بی انصاف
مرا به هلاکت می رسانند.
دیدگاه ها (۶)

حال عجیبی دارداین روزهای من...گیرکرده ام بین ساعتی که نه میگ...

ﺩﻟﻢ ﺷﻮﺭ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﺭﺍ ﻣﻴﺰﻧﺪ ﺩﻟﻢ ﺷﻮﺭ ﻣﯽ ﺯﻧﺪ ,ﻧﻪ ﺷﻮﺭِ ﺁﯾﻨﺪﻩ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ...

آدم های کمی هستند که می دانندتنهاییِ یک نفر حرمت دارد ...همی...

بعد تو روزی احتمالاً با مردِ دیگری ازدواج خواهم کرد. با هم ب...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط