دستمورهانکن
#دستمورهانکن
🎀 دستمورهانکن🎀
پارت1
.
.
مظطرب بود...چانیول رو میگم چون مدت طولانی بودکه خواهرناتنی اش رو ندیده بود باخودش حرف میزدو میگفت:(چی بش بگم ینی هنوز اونهمه اذیتش میکردمو یادشه؟ ینی میتونه تلافیشون کنه؟)
خلاصه که خیلی مظطرب بود خواهرش یورا صداش زد:چانیول!بیا مامان کارت داره چانیول بدون معطلی رفت طرف اتاق مامانش مامانش گفت:+مظطربی؟
-چی؟من؟مظطرب؟پوفف مگه من بچم که ازیه دختر ۱۴ساله بترسم آخه یورا باصدای بلند گفت:عه آبجی پشت سرشه
چانیول:مریضی مگه یورا؟ترسوندیم اه😒
مامانش گفت:نگران نباش اون ازتو خیلی ناراحت نیست چون گفت که من از داداشی ناراحت نیستم بلکه ازش ممنونم که به من درس هایی یاد داد
چانیول چشاشو گرد کرد و گفت:چی؟واقعا؟
یورا گفت:بااینکه اینهمه اذیتش میکردی ولی چیزی بهت نمیگفت و بلکه خیلی هم درحقت محبت کرد اصن تو هنوز اسمشو یادته؟
چانیول باصدای غرور آمیزگفت:معلومه اسمش (کارا)هستش چطور میتونم یادم بره؟دیگه انقد خنگ نیستم
مامان چانیول گفت:اصن میدونی پس فردا تولدشه؟
چانیول سرشوپایین گرفت و گفت:خب راستش...نه یادم نبود
یورا:شرم آوره...
چانیول:خب میدونین من چندوقته ندیدمش؟حدود ۸سالی میشه من بااینهمه کار چطور یادم بمونه اونم بعد هشت سال؟
مامان چانیول:امروز که اوند ببرش با اعضا آشنا بشه باهاشون دوست شه خودتم باهاش وقت بگذرون بالاخره خواهرته دیگه
یورا:تازه اکسوالم هست
چانیول:چی گفتی ؟؟؟؟
یورا:بله اینطوریاست
چانیول:من برم پیش اعضا بهشون بگم به سوهوهم بگم
یورا و مامانش:به سلامت
.
چانیول با قیافه ی آشفته و ترسیده کاپشنشو پوشید و به سمت خوابگاهشون رفت توی راه باخودش گفت:ینی الان چه شکلیه ؟؟صداش چطوریه؟؟قیافش خوشکله؟؟منو دوست داره؟؟
.
.
.
کپی ممنوع❌
.
نویسنده:BÃHĂŘ
💫
🎀 دستمورهانکن🎀
پارت1
.
.
مظطرب بود...چانیول رو میگم چون مدت طولانی بودکه خواهرناتنی اش رو ندیده بود باخودش حرف میزدو میگفت:(چی بش بگم ینی هنوز اونهمه اذیتش میکردمو یادشه؟ ینی میتونه تلافیشون کنه؟)
خلاصه که خیلی مظطرب بود خواهرش یورا صداش زد:چانیول!بیا مامان کارت داره چانیول بدون معطلی رفت طرف اتاق مامانش مامانش گفت:+مظطربی؟
-چی؟من؟مظطرب؟پوفف مگه من بچم که ازیه دختر ۱۴ساله بترسم آخه یورا باصدای بلند گفت:عه آبجی پشت سرشه
چانیول:مریضی مگه یورا؟ترسوندیم اه😒
مامانش گفت:نگران نباش اون ازتو خیلی ناراحت نیست چون گفت که من از داداشی ناراحت نیستم بلکه ازش ممنونم که به من درس هایی یاد داد
چانیول چشاشو گرد کرد و گفت:چی؟واقعا؟
یورا گفت:بااینکه اینهمه اذیتش میکردی ولی چیزی بهت نمیگفت و بلکه خیلی هم درحقت محبت کرد اصن تو هنوز اسمشو یادته؟
چانیول باصدای غرور آمیزگفت:معلومه اسمش (کارا)هستش چطور میتونم یادم بره؟دیگه انقد خنگ نیستم
مامان چانیول گفت:اصن میدونی پس فردا تولدشه؟
چانیول سرشوپایین گرفت و گفت:خب راستش...نه یادم نبود
یورا:شرم آوره...
چانیول:خب میدونین من چندوقته ندیدمش؟حدود ۸سالی میشه من بااینهمه کار چطور یادم بمونه اونم بعد هشت سال؟
مامان چانیول:امروز که اوند ببرش با اعضا آشنا بشه باهاشون دوست شه خودتم باهاش وقت بگذرون بالاخره خواهرته دیگه
یورا:تازه اکسوالم هست
چانیول:چی گفتی ؟؟؟؟
یورا:بله اینطوریاست
چانیول:من برم پیش اعضا بهشون بگم به سوهوهم بگم
یورا و مامانش:به سلامت
.
چانیول با قیافه ی آشفته و ترسیده کاپشنشو پوشید و به سمت خوابگاهشون رفت توی راه باخودش گفت:ینی الان چه شکلیه ؟؟صداش چطوریه؟؟قیافش خوشکله؟؟منو دوست داره؟؟
.
.
.
کپی ممنوع❌
.
نویسنده:BÃHĂŘ
💫
۲.۱k
۱۲ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.