خانه ام خیابان قصرالدشت خیابان آزادی بود روبه روی کوچه

خانه ام خیابان قصرالدشت -خیابان آزادی- بود. روبه روی کوچه مختار تبریزی یک نانوایی بربری بود. هروقت می رفتم نان بخرم، در حالی که من و چند نفری در صف بودیم، چند نفری می آمدند و می گفتند شاطر سلام. نانشان را می گرفتند و می رفتند و ما هم دو سه تنوری آنجا میماندیم و معطل میشدیم.
خانه ام آمد ولنجک. یک نانوایی بربری بود. اینجا هم شاطرش چندین آشنا داشت و همان آش و کاسه بیشعوری برپا بود. خانه ام منتقل شد به درکه. اینجا دیگر شاطرش خیلی آشنا دارد و من و این مردم خوب ساده که اعتراض را فراموش کرده اند، همیشه در روزهای تعطیل باید چندین تنور در صف بمانیم تا آشنایان شاطران بیایند و بروند.
بیشعوری شاخ و دم ندارد. خوش به حال آنان که با شاطر آشنایند. بیشتر می خوابند، زودتر نان می خرند، جلوی زن و بچه و مهمان و مردم عزیزترند، در صف نمی ایستند و همه ما در صف ایستادگان را آدم که هیچ، گاو هم فرض نمی کنند. اینان آدمهای موفق ما هستند. صدر تا ذیل این جامعه شبیه همین نانوایی بربری است.
مردمانی که اعتراض را فراموش کرده اند، مردمانی که حتی نمی توانند در صف نانوایی اعتراض کنند، باید منتظر بمانند. هر بار که در صف نان بربری اعتراض کرده ام، بقیه، به خصوص مسن ترها، می گویند خون خودت را کثیف نکن. همینه.
بیشعوری عجب قدرت بازتولیدی دارد. .
.
دیدگاه ها (۲)

تحسین از آنِ زنی‌ست که درد را به دوش میکشد همچون درختی که می...

آدم‌های زیبا و دوست‌داشتنی، به صورت تصادفی به وجود نمی‌‌آیند...

فروید می‌گوید:"تمدن از آنجا آغاز شد که انسان به جای سنگ، کلم...

آن کسی که می خواهد هرگز دروغی نشنود، هرگز هم نباید اصراری بر...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط