بیدار میشو

بیـدار ڪہ می‌شـوے
خورشیـد براے طلـوع
آواره‌ے پلڪ‌هايت می‌شـود
ڪَنجشڪ‌ها سمفـونی صبـح‌بخيـر می‌نوازنـد
بیـدار ڪہ می‌شـوے
ڪَل‌هاے اسيـرِ ڪَلدان هـم لبخنـد می‌زننـد
عطـر عشـق فضـاے خانہ را سـرشار می‌ڪند
و مـن بہ ایـن فڪر می‌ڪنم
ڪہ امـروز از همیشہ شاعـرترم ...❤
دیدگاه ها (۰)

صبح شدخورشــیدمن چشــمان خود را باز کنعشــــوہ ای کن دلبرانه...

والله که مـن شعـر برای تو نگفتمهر بار ز لبهای تو گفتم غزلی ش...

دوستت دارم که آمد بر زبان خوابم گرفتمتهم اغلب پس از اقرار خو...

آن شب كه " تو " در كنار مايى روز است ...!#سعدی

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط