عشق را آموختم از بلبلی

عشق را آموختم از بلبلی
چون بدیدم رسم عشقش با گلی

پر گشود و دور گل میگشت ناز
نغمه میزد، نغمه های دلنواز

خار گل چندی به پایش زد خراش
دم فرو بست و نکرد این نکته فاش

چون نسیم عشق بر گل می وزید
آشیانی در کنارش برگزید

غرق شد در عشق بازی باگلش
گل شد او را صاحب جان و دلش

اندکی از راز دل با گل بگفت
تا که شب شد در کنار گل بخفت

صبح دم گشت و ز خواب خوش پرید
لیکن از عشقش نشانی را ندید

دست بی رحمی گلش را چید و برد
چشم خود بست و از این دل غصه مرد...
دیدگاه ها (۲)

تصویری لو رفته از خانواده مستر بین😳

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط