آمد یکی از صوفیان زنّار بسته بر کمر
آمد یکی از صوفیان زنّار بسته بر کمر
قرآن به زیر خرقه و انجیلش در دستی دگر
بر هر صراطی مستقیم، وز هر خدایی دلشکر
امروز در میخانه و فردا به دکانی دگر
از حیله و نیرنگ او در اشک، چشم در خون، جگر
آمد جلو گفتا کهای؟ گفتم گرانجانی دگر
گفتم که دولا میروی در راه یکتاپیشگی
گفتا مسلمان گشتهام، گفتم به قرآنی دگر
گفتا ز سر تا پای تو جمله غرور و نخوت است
گفتم که من مغرور و تو مومن به سلطانی دگر
گفتا تقیه بارها قلاب جانم بوده است
گفتم خدا را چاره کن وا رِه ز قلابی دگر
گفتا صداقت در سخن، گفتم عجب گمگشته شد
گفتا کجا پیدا شود؟ - در نزد یارانی دگر
گفتا اگر خالق بُدی؟ گفتم که الله الصمد
گفتا که خلقِ عشق را؟ گفتم به سامانی دگر
گفتا که چشم مردها، گفتم حیای مرد و زن
گفتا دوای درد چیست؟ گفتم که انسانی دگر
گفتا که بیت المال را، گفتم که خواجه میخورد
گفتا اگر خواجه نخورد؟ گفتم مسلمانی دگر
گفتا که از سر شالها، بر شاخه ها می افکنند
گفتم بریدی شاخه را، اما درختانی دگر...
گفتا که عدلاً تبرئه شد قاری مظلوم ما
گفتم تجاوز، تو به عدل او به جوانانی دگر
گفتا دوای خشکسالی در کجا پیدا شود؟
گفتم جبین کارگر، یا آب چشمانی دگر
گفتا سخن کوتاه کن گفتم که اطناب از کجا؟
از ابتدا معلوم شد، آغاز پایانی دگر
#محمدرضا_گرامی_صادقیان
پ.ن۱: توی بیت اول منظور یه فرد صوفی نیست! صرفا توی دو بیت اول با بیان چند نماد از چند دین و مذهب فضاسازی شده تا یه فرد ریاکار توی ذهن خواننده شکل بگیره.
پ.ن۲: شعر سیاسی باید یه سری چیزا رو توی لفافه بگه و گاهی هم بی پرده انتقاد بکنه.
قرآن به زیر خرقه و انجیلش در دستی دگر
بر هر صراطی مستقیم، وز هر خدایی دلشکر
امروز در میخانه و فردا به دکانی دگر
از حیله و نیرنگ او در اشک، چشم در خون، جگر
آمد جلو گفتا کهای؟ گفتم گرانجانی دگر
گفتم که دولا میروی در راه یکتاپیشگی
گفتا مسلمان گشتهام، گفتم به قرآنی دگر
گفتا ز سر تا پای تو جمله غرور و نخوت است
گفتم که من مغرور و تو مومن به سلطانی دگر
گفتا تقیه بارها قلاب جانم بوده است
گفتم خدا را چاره کن وا رِه ز قلابی دگر
گفتا صداقت در سخن، گفتم عجب گمگشته شد
گفتا کجا پیدا شود؟ - در نزد یارانی دگر
گفتا اگر خالق بُدی؟ گفتم که الله الصمد
گفتا که خلقِ عشق را؟ گفتم به سامانی دگر
گفتا که چشم مردها، گفتم حیای مرد و زن
گفتا دوای درد چیست؟ گفتم که انسانی دگر
گفتا که بیت المال را، گفتم که خواجه میخورد
گفتا اگر خواجه نخورد؟ گفتم مسلمانی دگر
گفتا که از سر شالها، بر شاخه ها می افکنند
گفتم بریدی شاخه را، اما درختانی دگر...
گفتا که عدلاً تبرئه شد قاری مظلوم ما
گفتم تجاوز، تو به عدل او به جوانانی دگر
گفتا دوای خشکسالی در کجا پیدا شود؟
گفتم جبین کارگر، یا آب چشمانی دگر
گفتا سخن کوتاه کن گفتم که اطناب از کجا؟
از ابتدا معلوم شد، آغاز پایانی دگر
#محمدرضا_گرامی_صادقیان
پ.ن۱: توی بیت اول منظور یه فرد صوفی نیست! صرفا توی دو بیت اول با بیان چند نماد از چند دین و مذهب فضاسازی شده تا یه فرد ریاکار توی ذهن خواننده شکل بگیره.
پ.ن۲: شعر سیاسی باید یه سری چیزا رو توی لفافه بگه و گاهی هم بی پرده انتقاد بکنه.
۸۱۳
۰۷ آبان ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.