داستانک؛ ✍️بهترین یاری رسان
🌼با صدای جیک جیک گنجشک ها و پرتوهای طلائی رنگ خورشید که از گوشه پرده راه باز کرده بود و صورتش را نوازش می داد، از خواب بیدار شد. چشمانش دور تا دور اتاق را زیر نظر گذراند و به جای خالی فاطمه رسید. با عجله پتو را به کناری زد و با پشت دست، چشمان خواب آلود خود را به آرامی ماساژ داد. به لبه تخت خود را کشاند و به بدنش کش و قوسی داد و دستانش را در هوا آویزان کرد تا کمی از گرفتگی عضلات کم شود
🍀از جایش بلند شد و خواست دستگیره در را بگیرد که زودتر از او فاطمه دستگیره را به طرف پایین کشید و در را باز کرد، با دیدن محمد لبخندی دلنشین به رویش پاشید و گفت: اِ محمدجان تو بیداری؟ صبحانه آماده است تا وقت هست و دیرت نشده بریم صبحانه. چه می چسبه صبحانه دو نفره!
🌺صدای خنده فاطمه، محمد را به وجد آورده بود، لُپ فاطمه را گرفت و کشید: همین ناز و کرشمه هات من و کُشته . عزیزمی.
فاطمه دست محمد را گرفت و به طرف آشپزخانه کشان کشان میبرد و محمد از کارهای فاطمه خنده اش گرفته بود. چه خبرته؟! از بس من و میخندونی بچهها بیدار میشنهااااا.
💦محمد آبی به صورتش پاشید و نیت وضو کرد تا نور مهمان دلش شود. همان طور که با حوله صورتیِ گُل دُرُشت، قطرات آب را از صورت خود خشک می کرد؛ به طرف سفره ای که با گُل های نرگس زینت داده شده بود رفت، به چهره شاد و نورانی فاطمه نگاه کرد...
🌸بسم الله الرحمن الرحیم گفت و اولین لقمه پنیر و گردو که آماده کرده بود به طرف دهان فاطمه گرفت. فاطمه دهانش را باصدای بچه گانه باز کرد و با سرعت نور آن لقمه را از دست محمد قاپید و به به و چه چه اش به هوا رفت. خنده شیرینی به لبهای غنچه محمد نشست و در دل به خود گفت: خُب همین میشه که تو اداره همکارها غبطه من و میخورن و اسم من و میذارن بُمب شادی...
☘️🌸☘️🌸☘️🌸☘️
🔹قال الإمام الصّادق علیه السلام : « ...سَعیدهٌ سَعیدهٌ امراهٌ تُکرِمُ زَوجَهَا و لاتؤذِیهِ و تُطِیعُهُ فی جَمیعِ أحوالِهِ»
🔸امام صادق علیه السلام فرمود: «... خوشبخت است، خوشبخت آن زنی که شوهر خود را احترام نهد و آزارش ندهد و در همه حال از وی فرمان برد.»
📚بحار الأنوار، ج۷۶، ص۳۵۴، ح۲۱
#همسرداری
#داستانک
#به_قلم_افراگل
🆔 @tanha_rahe_narafte
🍀از جایش بلند شد و خواست دستگیره در را بگیرد که زودتر از او فاطمه دستگیره را به طرف پایین کشید و در را باز کرد، با دیدن محمد لبخندی دلنشین به رویش پاشید و گفت: اِ محمدجان تو بیداری؟ صبحانه آماده است تا وقت هست و دیرت نشده بریم صبحانه. چه می چسبه صبحانه دو نفره!
🌺صدای خنده فاطمه، محمد را به وجد آورده بود، لُپ فاطمه را گرفت و کشید: همین ناز و کرشمه هات من و کُشته . عزیزمی.
فاطمه دست محمد را گرفت و به طرف آشپزخانه کشان کشان میبرد و محمد از کارهای فاطمه خنده اش گرفته بود. چه خبرته؟! از بس من و میخندونی بچهها بیدار میشنهااااا.
💦محمد آبی به صورتش پاشید و نیت وضو کرد تا نور مهمان دلش شود. همان طور که با حوله صورتیِ گُل دُرُشت، قطرات آب را از صورت خود خشک می کرد؛ به طرف سفره ای که با گُل های نرگس زینت داده شده بود رفت، به چهره شاد و نورانی فاطمه نگاه کرد...
🌸بسم الله الرحمن الرحیم گفت و اولین لقمه پنیر و گردو که آماده کرده بود به طرف دهان فاطمه گرفت. فاطمه دهانش را باصدای بچه گانه باز کرد و با سرعت نور آن لقمه را از دست محمد قاپید و به به و چه چه اش به هوا رفت. خنده شیرینی به لبهای غنچه محمد نشست و در دل به خود گفت: خُب همین میشه که تو اداره همکارها غبطه من و میخورن و اسم من و میذارن بُمب شادی...
☘️🌸☘️🌸☘️🌸☘️
🔹قال الإمام الصّادق علیه السلام : « ...سَعیدهٌ سَعیدهٌ امراهٌ تُکرِمُ زَوجَهَا و لاتؤذِیهِ و تُطِیعُهُ فی جَمیعِ أحوالِهِ»
🔸امام صادق علیه السلام فرمود: «... خوشبخت است، خوشبخت آن زنی که شوهر خود را احترام نهد و آزارش ندهد و در همه حال از وی فرمان برد.»
📚بحار الأنوار، ج۷۶، ص۳۵۴، ح۲۱
#همسرداری
#داستانک
#به_قلم_افراگل
🆔 @tanha_rahe_narafte
۲.۱k
۱۹ تیر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.