پارت۸
ویو
به زور پاشدم چون واقعا حوصلشو نداشتم برم ولی به حرحال رفتم حموم واقعیتش من چند بار سعی کردم خودمو بکشم خستم نمیتونم هرکی دستم ببینه از تیغ رو دستم میفهمه البتع برا هیچکسی مهم نیستم
امدم بیرون موهام شونع کردم خوشک کردم لباسم برداشتم یه ارایش سادع یی کردم
کلید ماشین بل کیفم برداشتم سوار ماشین شدم
راه افتادم به سمت ادرس وقتی رسیدم یونا دوس پسرش دیدم سلام کردم
~سلاممممممممم
&سلام
~خوبی
&من؟ اره کاملا خوبم هیج مشکلی ندارم:)
~اوف چی بگم بیا بشین
&یه سوال
~بله
&بگم؟
~وایییی اره دیگهههه
&ماکه۳نفریم؟
~خوب دیگه!
&مگه نگفتی...
~اهان فهمیدم اون میاد چند دقیقه پیش عشقممممم زنگ زد بهش گفت داره میاد مگه نه عزیزم؟
اره زندگیم
&اه چندشا جمع کنید
~ضدحال نزنننننن دیگه
&باشه باشه
~افرین
&بل.....
~عه امد
&کی؟
~جونگ کوک
~چی؟
برگشتم با چیزی که دیدم شوک گرفتم اون کوک بودددد چییی نباید اینجوری میشددددد نههععع من نمیتونم خواستم برم که یکی دستم گرفت
٪چه زود میخوای بری!
~اقای جونگ کوک ولم کنید
یونا ببخشید من باید برم
~عه چرااااا اخه تو قول دادی بهم بمونی
نکنع با کوک....
٪اره
&نه
٪اره
&نهههه هیجی بینمون نیست اصلا میمونم بهت صابت کنم یونا خانم
~یااا باشع
ام بریم شهر بازی؟
~٪باشه
بریم
~خوبه من عشقم باهم میریم تو کوک باهم
٪اوو فکر خوبیه
&من ماشین دار...
دستم کشید دنبال خودش برد تو ماشینش اوففف کاراشش مسخرست خودشم نشست یونا با رلش راه افتادن ماهم پشتشون بودیم
&اقای جونگ کوک چیکار میکنید؟
٪ات چقدر عوض شدی
&جان؟
٪خودتو به اون راه نزن
&ببین من.....
حمایت شم میزارم
شرایط: ۲۰لایک
۱۲کامنت
۴۰۰تایی شیم همینننننننن
دیدگاه ها (۲۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.