"زندگی من"
پارت 5
ویو ات
با هزاران بدبختی رفتم بیرون تو اتاق نبود ی نفس راحتی کشیدم که
جیمین: ات بیا پایین صبحونه حاضرع..
ات: الان میام
وایی الان چجوری برم پایین
از اتاقم اومدم بیرون از پله ها یواش رفتم پایین دیدم جیمین صبحونه رو اماده کرده
ات: سلام جیمین،دستت دردنکنه بابت صبحونه
جیمین: سلام ممنون
بعد از تموم شدن صبحونه دیدم گوشی جیمین دوباره زنگ خورد اما جیمین حموم بود ی نگاهی به گوشیش انداختم دیدم یکی به اسم ❤️my love❤️که دوتا قلب قرمز کنارش بود سیو کرده زنگ زده..مطمئن بودم که خوده یوناست..بعد از 15 مین جیمین از حموم اومد بیرون از پله ها اومد پایین رفتم سمتشو گفتم:
ات: جیمیناا یکی بهت زنگ زده..
جیمین: کی بود؟
ات: ❤️my love❤️که دوتا هم قلب قرمز کنارش بود..
جیمین تعجب کرده گفت:
جیمین: تو که جوابشو ندادی؟؟
ات: نه مگه من بیکارم..
جیمین: ای کاش جواب میدادی*زیرلب جوری که ات متوجه میشه*
ات: حالا اونی که زنگ زده کی بود
میدونستم یوناست اما خودم زدم به اون راه
جیمین: یوناست
ات: خب برو بهش زنگ بزن ببین کارش چیه..
جیمین: دلم نمیخواد با ادم خیانت کار حرف بزنم
ات: جیمین یونا نباید بفهمه که تو فهمیدی(منظورش یونا و الکسِ)
جیمین: خب تو میگی من چیکار کنم؟!.
ات: برو بهش زنگ بزن بگو سلام چیکارم داشتی..بعد دیگه اگه طولش داد من الکی صدات میکنم که انگار تو کار داری باشه..
جیمین: باشه
ویو جیمین
رفتم سمت گوشیم نگاه کردم دیدم دوبار زنگ زده..اومدم بهش زنگ بزنم که خودش زنگ زد..
نمیخواستم جوابشو بدم که ات گفت:
ات: جوابشو بده
جیمین: باشه.
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.