(این داستان، داستان خودمه )
(این داستان، داستان خودمه )
من بد بختم(پارت یک)
سلام من میهو ام ۱۳ سالمه و تو ایران زندگی میکنم من ارمی نیستم بلکه کیپاپرم خیلی گروه هست که آستن میکنم حالا ولش من بد بخت ترین دخترم چون کل فامیلامون هیترن بخاطر همین نمیتونم با هیچ کس صحبت کنم ولشون کن بریم ی سر به مامان و بابام بزنیم
من:مامان اینو نگا
مامان:این کیه؟
من:جیمین
مامان:این دختره؟
من:ولش کن
*رفتم پیش بابا*
من:بابا اینو نگا کن
بابا:خدا شفاف بده
من:چرا ؟
بابا:چون معلوم نیس دختره یا پسر
من:باش
*رفتم تو اتاقم*
من ویو:
خدایا چی میشد یکی پیدا میشد که اونم کیپاپر باشه
پیام:سلام خوبی میشه این پیج رو فالو کنی ؟
جواب:سلام ارع فالو کردم
پیام:مرسی بایستت تو بی تی اس کیه؟
جواب:جیمین تو چی؟
پیام:جین
جواب:که اینطور
*فقط ی ساعت با اون حرف میزدم *
پیام:میشه اسمت رو بدونم؟
جواب:ارع من میهو ام
پیام:چ خوب منم الکسم
جواب:مگه پسری؟
پیام:ارع
جواب:آها
پیام :میشه دوست بشیم
جواب:ارع فقط دوست
پیام:ارع باش
پرش زمانی به فردا /:
من :مامان من میرم بیرون
مامان:اول به بابات بگو
من:بابا من میرم بیرون
بابا:باش برو
من:بای
*بیرون*
من ویو:
اهنگ و گزاشته بودم تو گوشم و اونقدر گریه کردم نمیدونم چم شده فک کنم افسردگی گرفتم هعیی خدا چیکار کنم
بعد ۳ ساعت/:
برگشتم خونه چون چشمام پوف کرده بود کلاهمو کشیده بودم رو چشام مستقیم رفتم تو اتاقو با الکس حرف زدم بهم گفت که اگه دوباره گریه کنی من میدونم و تو منم خیلی خوشحال شدم
که ی دوست کیپاپر پیدا کردم من معمولن تک اتاقم چون با خانواده خوش نمیگزره و تنهایی رو ترجیه میدم کل فامیلامون میگن تو سردی ولی چ میشه کرد
من:*خنده*
مامان:به چی میخندی
من:دارم با دوستم حرف میزنم
مامان:کدوم دوستت ؟
من:ی دوستی دیگه
مامان:باش *رفت بیرون *
پرش زمانی به فردا/:
مامان:آماده شو بریم خونه ی دایی ت
من:مامان من از دخترش خوشم نمیاد
مامان:وا مگه چشه آماده شو بریم
من:مامان بهم هیت میده
مامان:اون درد خودته آماده شو ببینم
*خونه ی دایی*
(دختر دایی=دی)
دی:بازم داری چینی مینی هانو دنبال میکنی
من:آره مگه چشه
دی:خیلی کوصخلی
من:هر کس یه انتخابی داره دیگه *با لحنه عصبی*
مامان:مثلا ازت بزرگتره ها
من:ی سال دیگه
مامان:باز من تورو آوردم ی جایی
من:ولم کن
مامان:ولت کردم که اینجوری شدی
من:دوست دارم مشکلیه ی
دایی:خب حالا خواهر تو چرا جدی میگیری
مامان:درست تربیتش نکردم
دایی:نه بابا اونم دختره خوبیه
مامان:میبینم
*بقیش رو فردا میزارم *
من بد بختم(پارت یک)
سلام من میهو ام ۱۳ سالمه و تو ایران زندگی میکنم من ارمی نیستم بلکه کیپاپرم خیلی گروه هست که آستن میکنم حالا ولش من بد بخت ترین دخترم چون کل فامیلامون هیترن بخاطر همین نمیتونم با هیچ کس صحبت کنم ولشون کن بریم ی سر به مامان و بابام بزنیم
من:مامان اینو نگا
مامان:این کیه؟
من:جیمین
مامان:این دختره؟
من:ولش کن
*رفتم پیش بابا*
من:بابا اینو نگا کن
بابا:خدا شفاف بده
من:چرا ؟
بابا:چون معلوم نیس دختره یا پسر
من:باش
*رفتم تو اتاقم*
من ویو:
خدایا چی میشد یکی پیدا میشد که اونم کیپاپر باشه
پیام:سلام خوبی میشه این پیج رو فالو کنی ؟
جواب:سلام ارع فالو کردم
پیام:مرسی بایستت تو بی تی اس کیه؟
جواب:جیمین تو چی؟
پیام:جین
جواب:که اینطور
*فقط ی ساعت با اون حرف میزدم *
پیام:میشه اسمت رو بدونم؟
جواب:ارع من میهو ام
پیام:چ خوب منم الکسم
جواب:مگه پسری؟
پیام:ارع
جواب:آها
پیام :میشه دوست بشیم
جواب:ارع فقط دوست
پیام:ارع باش
پرش زمانی به فردا /:
من :مامان من میرم بیرون
مامان:اول به بابات بگو
من:بابا من میرم بیرون
بابا:باش برو
من:بای
*بیرون*
من ویو:
اهنگ و گزاشته بودم تو گوشم و اونقدر گریه کردم نمیدونم چم شده فک کنم افسردگی گرفتم هعیی خدا چیکار کنم
بعد ۳ ساعت/:
برگشتم خونه چون چشمام پوف کرده بود کلاهمو کشیده بودم رو چشام مستقیم رفتم تو اتاقو با الکس حرف زدم بهم گفت که اگه دوباره گریه کنی من میدونم و تو منم خیلی خوشحال شدم
که ی دوست کیپاپر پیدا کردم من معمولن تک اتاقم چون با خانواده خوش نمیگزره و تنهایی رو ترجیه میدم کل فامیلامون میگن تو سردی ولی چ میشه کرد
من:*خنده*
مامان:به چی میخندی
من:دارم با دوستم حرف میزنم
مامان:کدوم دوستت ؟
من:ی دوستی دیگه
مامان:باش *رفت بیرون *
پرش زمانی به فردا/:
مامان:آماده شو بریم خونه ی دایی ت
من:مامان من از دخترش خوشم نمیاد
مامان:وا مگه چشه آماده شو بریم
من:مامان بهم هیت میده
مامان:اون درد خودته آماده شو ببینم
*خونه ی دایی*
(دختر دایی=دی)
دی:بازم داری چینی مینی هانو دنبال میکنی
من:آره مگه چشه
دی:خیلی کوصخلی
من:هر کس یه انتخابی داره دیگه *با لحنه عصبی*
مامان:مثلا ازت بزرگتره ها
من:ی سال دیگه
مامان:باز من تورو آوردم ی جایی
من:ولم کن
مامان:ولت کردم که اینجوری شدی
من:دوست دارم مشکلیه ی
دایی:خب حالا خواهر تو چرا جدی میگیری
مامان:درست تربیتش نکردم
دایی:نه بابا اونم دختره خوبیه
مامان:میبینم
*بقیش رو فردا میزارم *
۱۰.۶k
۲۸ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.