یادمه وقتـــــــــی بچه بودم ●••
یادمه وقتـــــــــی بچه بودم ●••
بعضی وقت ها بابامو نگاه میـــــکردم
که ساعت ها با دست مشغول جمع کردن آشـــــــغالای ریزی بود که روی فرش ریخته بود
من حسابی به این کـــــارش میخندیدم چـــــــــون ما هم جـــارو داشتیم هم جارو برقـــــی تا ……..
چند وقت پیــــــــش داشتم با خودم فکر میکردم
که چجــوری مشکلاتمو حل کنم••
یهو یه خــــــودم اومدم دیدم◇◆◇
که یه عالمه آشغال از روی فرش جـلوی خودم جمع کردم ❣
بعضی وقت ها بابامو نگاه میـــــکردم
که ساعت ها با دست مشغول جمع کردن آشـــــــغالای ریزی بود که روی فرش ریخته بود
من حسابی به این کـــــارش میخندیدم چـــــــــون ما هم جـــارو داشتیم هم جارو برقـــــی تا ……..
چند وقت پیــــــــش داشتم با خودم فکر میکردم
که چجــوری مشکلاتمو حل کنم••
یهو یه خــــــودم اومدم دیدم◇◆◇
که یه عالمه آشغال از روی فرش جـلوی خودم جمع کردم ❣
۲.۳k
۲۵ آذر ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.