تو ثریای منی من شهریارت در غزل

تـو ثـریـای منی من شهریـارت در غزل
مینشینم سالها چشم انتظارت در غزل

خواستم عشق تو را ازسینه ام بیرون کنم
ناز چشمانت مرا کرده دچارت در غزل

عاجزم تا شرح حالم با قلم عنوان کنم
بیـقرارم ، بیـقرارم ، بیـقرارت در غزل

بـا خیالت در خیـالم عشق بـازی میکنم
مینشینم تا سحر هرشب کنارت در غزل

نم نم باران و من در کوچـه ها با یاد تو
نیمه شبها تا سحر من اشکبارت در غزل

فال ما باهم نیامد وصل ما ممکن نشد
میـروم ای نازنیـن از روزگارت در غزل

میوه ی ممنوعه هستی بر من ِ سنگِ صبور
تا ابد من عاشقانه ، دوست دارت در غزل
از کانال من در تلگرام بازدید بفرمائید*
https://t.me/monlightyy/AAAAADwlabGn5JpFx5ds8A
دیدگاه ها (۶)

#بـــــے_تـــومــن دیـــر فـهمـیــدم بـــــراے مــــن       ...

هرآنکس عاشق است ازجان نترسد.یقین از بند واز زندان نترسددل عا...

#جانم ....با تو هستم با تو با خود خودت با توبا تویی که شده ا...

جمعه احوال عجیبی دارد هر کس از عشق نصیبی دارد در دلم حس غریب...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط