با بعضی که گلوش رو چنگ میزد ... حتی نای راه رفتن هم نداشت
با بعضی که گلوش رو چنگ میزد ... حتی نای راه رفتن هم نداشت ، ولی تنها فقط به یک چیز و یک جمله فکر میکرد «ای کاش زودتر میرسیدم..»
فلش بک>>>>
با گریه توی خیابون های تاریک سئول راه میرفت...خیلی ناراحت بود...امروز بعد مدت ها تصمیم گرفت به عشق یه طرفش یعنی نامجون اعتراف کنه...ولی وقتی به نامجون اعتراف کرد....اون جلوی همه تحقیرش کرد!
و بهش گفت من هیچ وقت با دختری مث تو وارد رابطه نمیشم!...
دخترک قلبش درد گرفته بود...و هر لحظه با یک اشکی که از چشماش میومد درد قلبش بیشتر میشد...تا جایی که توان راه رفتن نداشت...همونجا دم در خونش افتاد و اروم درخاست کمک میکرد...اما کسی صداش رو نمیشنید...
***
نامجون که عذاب وجدان گرفته بود...با خودش گفت برم و ازش معذرت خاهی کنم!
تا خونش پیاده رفت جلو تر که رفت با ا.ت ای که دم در افتاده بود رو به رو شد..
-ا..ا.ت؟؟...ا.ت حالت خوبه؟؟؟؟
سریع کنارش نشست و سعی کرد بفهمه که چیشده...اروم دستش رو روی قلبش گذاشت..اما نمیزد!...
اروم اشک هاش سرازیر شد!
- من خیلی دیر رسیدم!
سعی کرد خدشو قانع کنه که حتما غش کرده ....ولی وقتی بردش بیمارستان...فهمید که مرده!..ا.ت مرده...و اون خیلی دیر رسیده ...
اون تا اخر عمرش مث افسرده ها شده بود...و مقصر مرگ ا.ت رو خدش میدونست!
.....
حرف ها بیشتر از یه تیر گلوله درد دارن...و میتونن ادم رو مث اب خوردن خرد کنن...
مراقب حرفاتون باشید...قلب ادم خیلی راحت پودر میشه!
....
چطور بود؟:)
فلش بک>>>>
با گریه توی خیابون های تاریک سئول راه میرفت...خیلی ناراحت بود...امروز بعد مدت ها تصمیم گرفت به عشق یه طرفش یعنی نامجون اعتراف کنه...ولی وقتی به نامجون اعتراف کرد....اون جلوی همه تحقیرش کرد!
و بهش گفت من هیچ وقت با دختری مث تو وارد رابطه نمیشم!...
دخترک قلبش درد گرفته بود...و هر لحظه با یک اشکی که از چشماش میومد درد قلبش بیشتر میشد...تا جایی که توان راه رفتن نداشت...همونجا دم در خونش افتاد و اروم درخاست کمک میکرد...اما کسی صداش رو نمیشنید...
***
نامجون که عذاب وجدان گرفته بود...با خودش گفت برم و ازش معذرت خاهی کنم!
تا خونش پیاده رفت جلو تر که رفت با ا.ت ای که دم در افتاده بود رو به رو شد..
-ا..ا.ت؟؟...ا.ت حالت خوبه؟؟؟؟
سریع کنارش نشست و سعی کرد بفهمه که چیشده...اروم دستش رو روی قلبش گذاشت..اما نمیزد!...
اروم اشک هاش سرازیر شد!
- من خیلی دیر رسیدم!
سعی کرد خدشو قانع کنه که حتما غش کرده ....ولی وقتی بردش بیمارستان...فهمید که مرده!..ا.ت مرده...و اون خیلی دیر رسیده ...
اون تا اخر عمرش مث افسرده ها شده بود...و مقصر مرگ ا.ت رو خدش میدونست!
.....
حرف ها بیشتر از یه تیر گلوله درد دارن...و میتونن ادم رو مث اب خوردن خرد کنن...
مراقب حرفاتون باشید...قلب ادم خیلی راحت پودر میشه!
....
چطور بود؟:)
۹.۵k
۱۹ آذر ۱۴۰۲