P24
P24
+تو هم با اون بچت...
_بله دیگه...پس چی فکر کردی....
امشبو با بچه ها بمونیم؟
+آره....بمونیم خوبه....
_هر چی شما بگید....
و لپمو بوسید...
×جمع کنید حالمون بهم خورد....
جیمین در حالی که داشت تیکه استیکو تو دهنش میذاشت ..
#👍
_جیمین تو زر نزن که لوت میدم....
#من که کاری نکردم....
_بگم که با آنا...
#نههه...
×با آنا چی؟
*هیچی....
×تو چرا رفتی اونجا نشستی؟
وقتی پیش من جا هست!
*اخه نشد...
×آنا نبینما...
*داداش کاری نکردم که...
+هه...
*زهر مار...
×میگم زنگ بزن کوک و خانومش هم بیان....
قیافه جیسو ترسیده شد...
_ آ..
+نه تهیونگگ....میشه یدیقه بیای....
_مشکلی پیش اومده؟ چرا؟
و پاشد باهام اومد....بردمش پشت کلبه و قضیه جیسو و کوک رو تعریف کردم....
_اوه....باورم نمیشه....
+آره...
_خبب..الان که تنهاییم...یه کاری نکنیم..؟...
+چیکار...
_یه بوس کوچولو...
+(بوسیدتش)
اومدم ازش جدا شم که دستشو گذاشت زیر سرم و کوبوندم به دیوار...و ادامه داد....
نفس کم آوردم و چند بار به شونش کوبیدم....
+الان نمیشه عزیزم....بسه...
_ب..باشه....
در همون حالت بودیم که دیدیم صدای دویدن میاد....جیمین بود که داشت میومد و آنا رو پشتش میکشید...
و با ما مواجه شدن....
+بهبه....شما دو تا؟ اینجا؟
#هههه!
_چیه ترسیدی؟
*میگم ات....چیزه...
+چیزه؟
*اصلا شما خودتون اینجا چیکار میکردید؟
+ما دو تا بچه داریم....زن و شوهریم....
_شما چی؟ تازه یروزه همو دیدید...
جیمین....نگیری بکنی دختررو؟(اروم)
#نه هیونگگ! این چه حرفیه...
_ازت بعید نیست....
+عزیزم بریم بزار به کارشون برسن....
*اتتتتت....
...........
×وای آنا کجا رفت پس؟
+چیزه...رفت دستشویی....
×اهان....از کیه رفته....جیمین هم نیست....
ببینم....بزار یه سوالو از شما بپرسم.....
×این دوتا....
_هیونگ....دوست دارن همو....خیلی زیاد....جوونن اذیتشون نکن باشه؟
×شت......بزار بیاد.... از اونور جیسو اومد....
&تهیونگ...تنظیمات لپ تابم بهم خورده میشه درستش کنی ؟........
یه آتیش بدی به جونم افتاد...
+تهیونگ....بریم بخوابیم...خوابم میاد....
_تو برو...منم اینو ببینم میام....
فکر نمیکردم با این تعریفی که از جیسو کردم...اینکارو کنه...
+.....
#وانشات
#رمان
#بی_تی_اس
#جین
#جی_هوپ
#نامجون
#تهیونگ
#جونگ_کوک
#کره
#کیدراما
#جیمین
#شوگا
+تو هم با اون بچت...
_بله دیگه...پس چی فکر کردی....
امشبو با بچه ها بمونیم؟
+آره....بمونیم خوبه....
_هر چی شما بگید....
و لپمو بوسید...
×جمع کنید حالمون بهم خورد....
جیمین در حالی که داشت تیکه استیکو تو دهنش میذاشت ..
#👍
_جیمین تو زر نزن که لوت میدم....
#من که کاری نکردم....
_بگم که با آنا...
#نههه...
×با آنا چی؟
*هیچی....
×تو چرا رفتی اونجا نشستی؟
وقتی پیش من جا هست!
*اخه نشد...
×آنا نبینما...
*داداش کاری نکردم که...
+هه...
*زهر مار...
×میگم زنگ بزن کوک و خانومش هم بیان....
قیافه جیسو ترسیده شد...
_ آ..
+نه تهیونگگ....میشه یدیقه بیای....
_مشکلی پیش اومده؟ چرا؟
و پاشد باهام اومد....بردمش پشت کلبه و قضیه جیسو و کوک رو تعریف کردم....
_اوه....باورم نمیشه....
+آره...
_خبب..الان که تنهاییم...یه کاری نکنیم..؟...
+چیکار...
_یه بوس کوچولو...
+(بوسیدتش)
اومدم ازش جدا شم که دستشو گذاشت زیر سرم و کوبوندم به دیوار...و ادامه داد....
نفس کم آوردم و چند بار به شونش کوبیدم....
+الان نمیشه عزیزم....بسه...
_ب..باشه....
در همون حالت بودیم که دیدیم صدای دویدن میاد....جیمین بود که داشت میومد و آنا رو پشتش میکشید...
و با ما مواجه شدن....
+بهبه....شما دو تا؟ اینجا؟
#هههه!
_چیه ترسیدی؟
*میگم ات....چیزه...
+چیزه؟
*اصلا شما خودتون اینجا چیکار میکردید؟
+ما دو تا بچه داریم....زن و شوهریم....
_شما چی؟ تازه یروزه همو دیدید...
جیمین....نگیری بکنی دختررو؟(اروم)
#نه هیونگگ! این چه حرفیه...
_ازت بعید نیست....
+عزیزم بریم بزار به کارشون برسن....
*اتتتتت....
...........
×وای آنا کجا رفت پس؟
+چیزه...رفت دستشویی....
×اهان....از کیه رفته....جیمین هم نیست....
ببینم....بزار یه سوالو از شما بپرسم.....
×این دوتا....
_هیونگ....دوست دارن همو....خیلی زیاد....جوونن اذیتشون نکن باشه؟
×شت......بزار بیاد.... از اونور جیسو اومد....
&تهیونگ...تنظیمات لپ تابم بهم خورده میشه درستش کنی ؟........
یه آتیش بدی به جونم افتاد...
+تهیونگ....بریم بخوابیم...خوابم میاد....
_تو برو...منم اینو ببینم میام....
فکر نمیکردم با این تعریفی که از جیسو کردم...اینکارو کنه...
+.....
#وانشات
#رمان
#بی_تی_اس
#جین
#جی_هوپ
#نامجون
#تهیونگ
#جونگ_کوک
#کره
#کیدراما
#جیمین
#شوگا
۱۱.۳k
۲۵ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.