فیک shadow of death🐢🕸فصل دوم پارت ²³
گلوریا « پدرم قول داده بود رئیس پارک رو رامش کنه و کاری کنه لونا رو ول کنه داشتم به ناخنام لاک میزدم و فیلم دیدم که در اتاقم زده شد بدون اینکه به اون خدمه ها نگاه کنم اشاره کردم ظرف صبحانه ام رو ببرن اما بعدش با شنیدن صدای کشیدن ماشه اسلحه برگشتم و با دیدن لونا و اون دختره خواستم جیغ بکشم که لونا دستش رو گذاشت روی دهنم و گفت
لونا « نترس سرکار خانم قراره ببرمت پیش کراشت اما نه به عنوان بانوی عمارتش... و بعد دستمالی که ماده بیهوش کننده روش بود رو روی بینیش گذاشتم و بیهوشش کردیم.... بعدم داد و بیداد راه انداختیم و به بهونه بردنشون به بیمارستان سوار ماشین خودمون کردیمش و بردیمش... موندم افراد دموک کجا سیر میکنن...
آرورا « با خوردن زنگ قرمز که نشون دهنده موفقیتمون بود جیمین و سوهون امدن توی اتاق و دموک با دیدنشون از تعجب و ترس رنگش پرید ...
دموک « ش... شما
جیمین « هلو مستر دموک...موقعی که داشتی به اون دوتا کمک میکردی فکرشم نمیکردی اینطوری گیر بیفتی نه؟ فکر میکنی خیانت به پارک جیمین ساده اس؟ فعلا قرار نیست بمیری اما از نقطه ضعفت برای نابودید استفاده میکنم..
دموک « توی لعنتی ... گلوریا رو چیکار کردی؟؟؟
سوهون « این بستگی به تصمیم شما داره... هرچند اگه دست من بود اونو میکشتم اما ارباب پارک لطف کردن و اجازه دادن زنده بمونه
دموک « پس شایعات حقیقت داشت .. آرورا و مونیکا آدمای توان...
راوی « جیمین در پاسخ به این حرف پوزخندی زد و رفت به دنبال اون سوهون و دخترا هم رفتن
دموک « لعنتییییی.... برین گلوریا رو پیدا کنید احمقا
افرادش « اطاعت ارباب
لونا « خوشبختانه بدون گند زدن عملیات رو انجام دادیم ... همزمان با رسیدن ما جیمین اینا هم رسیدن گلوریا رو پیاده کردن و با دیدن آرورا و مونیکا کلی داد و بیداد کرد و در آخری بردنش دارک وب.... نفسی از سر آسودگی کشیدم و رفتیم داخل عمارت...
جیمین « درسته دموک رو غافلگیر کردیم اما از الان به بعد جون همتون در خطره ممکنه بخواد بهتون آسیب بزنه پس بدون اطلاع من جایی نرید و تلفن مشکوکی داشتید بهم اطلاع بدید... مخصوصا شما خانم پارک
لونا « بله بله چشم
جیهوپ « دخترا آزادین
شب //
میهی « دست میونگ رو گرفتم و رفتیم اتاق من... یه فیلم درام دانلود کرده بودم و داشتیم اونو نگاه میکردیم.... پسرا از عصر تا حالا رفته بودن دارک وب و آرورا و مونیکا هم دو ساعت پیش به ما پیوستن... جای حساس فیلم بود که صدای زنگ سالن اصلی اومد.. .. همه خدمه و افراد عمارت میدونستن نباید صدای اون زنگ رو در بیارین و جیمین خیلی از خدمه ها رو مرخص کرده بود برای همین دلشوره عجیبی گرفتیم....
لونا « نترس سرکار خانم قراره ببرمت پیش کراشت اما نه به عنوان بانوی عمارتش... و بعد دستمالی که ماده بیهوش کننده روش بود رو روی بینیش گذاشتم و بیهوشش کردیم.... بعدم داد و بیداد راه انداختیم و به بهونه بردنشون به بیمارستان سوار ماشین خودمون کردیمش و بردیمش... موندم افراد دموک کجا سیر میکنن...
آرورا « با خوردن زنگ قرمز که نشون دهنده موفقیتمون بود جیمین و سوهون امدن توی اتاق و دموک با دیدنشون از تعجب و ترس رنگش پرید ...
دموک « ش... شما
جیمین « هلو مستر دموک...موقعی که داشتی به اون دوتا کمک میکردی فکرشم نمیکردی اینطوری گیر بیفتی نه؟ فکر میکنی خیانت به پارک جیمین ساده اس؟ فعلا قرار نیست بمیری اما از نقطه ضعفت برای نابودید استفاده میکنم..
دموک « توی لعنتی ... گلوریا رو چیکار کردی؟؟؟
سوهون « این بستگی به تصمیم شما داره... هرچند اگه دست من بود اونو میکشتم اما ارباب پارک لطف کردن و اجازه دادن زنده بمونه
دموک « پس شایعات حقیقت داشت .. آرورا و مونیکا آدمای توان...
راوی « جیمین در پاسخ به این حرف پوزخندی زد و رفت به دنبال اون سوهون و دخترا هم رفتن
دموک « لعنتییییی.... برین گلوریا رو پیدا کنید احمقا
افرادش « اطاعت ارباب
لونا « خوشبختانه بدون گند زدن عملیات رو انجام دادیم ... همزمان با رسیدن ما جیمین اینا هم رسیدن گلوریا رو پیاده کردن و با دیدن آرورا و مونیکا کلی داد و بیداد کرد و در آخری بردنش دارک وب.... نفسی از سر آسودگی کشیدم و رفتیم داخل عمارت...
جیمین « درسته دموک رو غافلگیر کردیم اما از الان به بعد جون همتون در خطره ممکنه بخواد بهتون آسیب بزنه پس بدون اطلاع من جایی نرید و تلفن مشکوکی داشتید بهم اطلاع بدید... مخصوصا شما خانم پارک
لونا « بله بله چشم
جیهوپ « دخترا آزادین
شب //
میهی « دست میونگ رو گرفتم و رفتیم اتاق من... یه فیلم درام دانلود کرده بودم و داشتیم اونو نگاه میکردیم.... پسرا از عصر تا حالا رفته بودن دارک وب و آرورا و مونیکا هم دو ساعت پیش به ما پیوستن... جای حساس فیلم بود که صدای زنگ سالن اصلی اومد.. .. همه خدمه و افراد عمارت میدونستن نباید صدای اون زنگ رو در بیارین و جیمین خیلی از خدمه ها رو مرخص کرده بود برای همین دلشوره عجیبی گرفتیم....
۵۴.۷k
۲۴ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.