حاجی مهیاری

..
حاجی مهیاری
..
حاجی مهیاری از آن پیرمردهای با صفا و سر زنده گردان حبیب بن مظاهر لشکر حضرت رسول بود. لهجه اصفهانی اش چاشنی حرفهای بامزه اش بود و لازم نبود بدانی اهل کجاست. کافی بود به پست ناواردی بخورد و طرف از او بپرسد: «حاجی بچه کجایی؟» آن وقت با حاضر جوابی و تندی بگوید: «بچه خودتی فسقلی، با پنجاه شصت سال سنم موگویی بچه؟» از عملیات برگشته بودیم و جای سالم در لباس هایمان نبود. یا ترکش آستینمان را جر داده بود یا موج انفجار لباسمان را پوکانده بود و یا بر اثر گیر کردن به سیم خاردار و موانع ایذایی دشمن جرواجر شده بود. سلیمانی فرمانده گردانمان از آن ناخن خشک های اسکاتلندی بود! هر چی بهش التماس کردیم تا به مسئول تدارکات بگوید تا لباس درست و حسابی بهمان بدهد، زیر بار نرفت. - لباس هاتون که چیزی نیست. با یک کوک و سه بار سوزن زدن راست و ریس می شود!
دیدگاه ها (۲)

.موتور گازی..یارو نشسته بوده پشت بنز آخرین سیستم، داشته صد و...

.بـــدو

.ازدواج_بدون_مشکل?.از پیرمردی پرسیدند: چگونه چهل سال بدون مش...

.اصلاح مجانی.ﻳﻚ ﺭﻭﺯ ﻣﺮﺩﯼ ﺩﺳﺖ ﺑﭽﻪ ﺍی ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﺑﻪ ﺁﺭﺍﯾﺸﮕﺎﻩ ﺑﺮ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط