پارت ۱
#زیبایخفته
گاهی وقتا از خودت میپرسی
چیشد که اینطوری شد؟
چرا منم نمیتونم طعم خوشبختی بچشم؟
یا میگی، روزی میرسه منم خوشبخت بشم؟
چرا هیچ وقت دنیا به کام ما نیست؟
چرا آدما انقدر بی رحمن؟
-------------------------------
- مامان ولم کن بسه هرچی گفتین و من دم نزدم
خفه شو چشم سفید به من جواب پس میدی؟
- از دستتون دیونه شدم!! دارید دیونم میکنید
ها چیکار کردیم؟ جز اینکه خوشبختی تو و خودمون بخوایم؟
- واقعاکه حتی اسم پدر مادر براتون زیادی....
با سیلی که بهم زد حرف تو دهنم ماسید
پرو شدی تو لیاقت اون پسرو نداری بدبخت
- پسر؟ شما به مرد ۵۰ ساله میگید پسر که یه بار ازدواج کرده و زنش مرده و بچه اندازه من داره؟؟
ببین چی میگم ازدواج تو با این مرد باعث میشه پولدار بشی هم تو هم ما قبول کرده شرکت ورشکسته بابات بالا بکشه بدبخت میفهمی؟
- نه .. شما نمیفهمین که منو محبور میکنید ، من بمیرم هم با این پیر خرفت ازدواج نمیکنم
بدو بدو به سمت اتاقم رفتم و درو محکم بستم و قفل کردم ..
خدایا این چه زندگی؟ من که داشتم زندگیم میکردم، کارم میکردم ، این چه امتحانی اخه
چرا با من این کارو میکنی اصلا صدام میشنوی؟ میبینی منو حتی؟ یا کوچیک تر از اونی هستم که صدام بشنوی؟
روی تختم افتادم که صورتم از شدت درد این غم خیس شد
با فکر اینکه فردا حداقل میرم سر کار دور از خونه خوابیدم.
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.