پارت هفتم کیوت جذاب

پارت هفتم کیوت جذاب
........‌‌..........
صبح بیدار شدم و رفتم دانشگاه رفتم تو کلاس دیدم جیمین نشسته رفتم و سلام کردم
ا.ت : سلام آقای پارک
جیمین :ا.ت لطفا راحت باش بهم بگو جیمین
ا.ت : اوم باشه جیمین
جیمین : افرین حالا بیا بشین
رفتم نشستم و معلم اومد و گفت
معلم : بچه ها قراره آخر این هفته بریم اردو هرکی میخاد بیاد مبلغ *** رو با خودش بیاره که بچه ها خوشحال شدن و منم خوشحال بودم که چشمم به جیمین خورد اون ناراحت بود ازش پرسیدم
ا.ت : چیزی شده جیمین ؟
جیمین : خب ...چیزه من بابام شاید اجازه نده بیام

اون گفت نمیتونه بیاد و منم ناراحت شدم دلم میخاست همه باشن که ناخداگاه یه فکری به ذهنم رسید گفتم
ا.ت : اگه بخای میتونم باباتو راضی کنم
جیمین : واقعا ؟ممنونم پس ساعت ۶ میام دنبالت
ا.ت : اممم خواهش میکنم باشه
وای دختر چیکار کردی این دیگه چه فکری بود ایش بیخیال خدافظی کردیمو رفتیم
فردا صبح
ا.ت ویو *
بیدار شدم ساعت ۶ بود ( چخبره داوشم 😑 )
رفتم یه دوش گرفتم اومدم صبحونه خوردم و بعدش هم رفتم دانشگاه وقتی رفتم جیمینو ندیدم نمیدونم چرا جدیدا یه حس عجیبی دارم نسبت بهش وایب خوبی میده فکر کنم عاشق....نه ا.ت بیخیال این چه حرفیه همینجور داشتم دنبالش میگشتم که یهو یکی گفت

خمارییییییی
شرط : ۵ لایک و ۳ کامنت ❤️
خداوکیلی قدرمو بدونید چقد ادمین خوبی دارید اصن اوفف 😂